ملاقات من با زمستان در باغچهٔ همسایه

نوشته‌ای: عادله ادیم

29
صبح سردی بود، حدود ساعت هفت، که هنوز آسمان کاملاً روشن نشده بود. صدای بی‌قراری پرنده‌ها سکوت زمین و آسمان را برهم زده بود. هر لحظه صدای‌شان بلندتر می‌شد؛ انگار برای پیدا کردن غذا با همدیگر نجوا می‌کردند. حس کردم گرسنه‌اند.
دلم طاقت نیاورد، آرامم نگرفت. از جایم بلند شدم، چند تکه نان و مقداری گندم برداشتم، بالاپوش سال‌خورده‌ام را پوشیدم و به عقب دروازهٔ حویلی رفتم.
برف دانه‌دانه می‌بارید و تن خاکستری زمین را با لباسی سفید و زر‌افشانش آراسته بود. تکه‌های نان و چند مشت گندم را روی برف‌ها گذاشتم . پرنده‌ها که از بالای شاخه‌های خشک نظاره‌گر بودند، خیلی زود با شور و شوق دورم جمع شدند. با دیدن دانه‌های گندم، صدای‌شان در فضای خاموش زمستان پیچید و با زبان خودشان پرندگان دیگر را از گوشه‌وکنار آسمان به این ضیافت دعوت کردند. دیری نگذشت که پرنده‌های بی‌شماری از دوردست‌ها، بال‌بال‌زنان، گرد سفرهٔ زمستانی یک‌جا شدند.
با تماشای شور و شادی پرنده‌ها، دلم می‌خواست هرچه در خانه داشتیم روی این سفرهٔ برفی بریزم. یکی از پرنده‌ها، به رنگ خاکستری و نارنجی، تکه‌ای نان را با منقار گرفت و به‌سوی درختی پرید که آشیانه‌اش آن‌جا بود؛ شاید برای جوجه‌اش یا برای عشق بیمارش که دیگر توان پرواز نداشت، لقمهٔ نان را می‌برد.
با شوق به تماشایشان نشسته بودم که صدای نرم قدم‌هایی را از باغچهٔ همسایه شنیدم.
به عقب نگاه کردم و در سپیده‌دم، از آن سوی باغچه، پدیده‌ای عجیب توجه‌‌ام را جلب کرد: زمستان بود، خودش بود. با لباسی سفید و شالی نقره‌ای کنار درخت انجیر همسایه ایستاده بود. لبخندی آرام بر لب داشت و با نگاهی خاموش که در خود هزاران معنا داشت، شاخه‌های برهنهٔ درخت‌ها را نوازش می‌کرد. دانه‌های برف از شانه‌های سپیدش فرو می‌ریختند و زمین را به فرشی براق و بی‌نهایت زیبا تبدیل کرده بود.
به سویش رفتم، نفسم در سینه حبس شد. آرام آرام نزدیکش شدم و با خود گفتم: این همان دیداری است که از کودکی انتظارش را داشتم.آهسته سلام کردم و دستم را به سویش دراز کردم. دستانش گرم بود. با شگفتی گفتم:
«برخلاف سرمای این هوا، چقدر دست‌های‌تان گرم است!»
با تبسمی پرمعنا پاسخ داد:
«گرما از دل می‌آید، نه از هوا.»
گفتم:
«در این سپیده‌دم و هوای سرد، این‌جا چه می‌کنید؟»
نگاهش را به درخت‌های خشک و خاموش انداخت و با صدایی آرام گفت:
«آمده‌ام تا برای درختان سرود صبر و امیدواری بخوانم. آمده‌ام تا برای پذیرایی از بهار آماده‌گی بگیرم؛ تا درخت‌ها دوباره شکو فان شوند ، جویبارها پرآب گردد و زمین‌ها پر از گندم و جو. آمده‌ام تا به شما آدم‌ها بگویم زیبایی فقط در سرسبزی نیست؛ گاهی سردی و سپیدی هم پیام‌آور زندگی است، پیام‌آور فصل نو.»
سرم را به علامت تأیید تکان دادم و گفتم:
«شما چقدر مهربان هستید… ولی چرا این سکوت و سرما برای ما آدم‌ها گاهی سخت و دردناک است؟ چرا زمستان را مرگ طبیعت و مرگ غریب‌ها می‌نامند؟»
زمستان پس از اندکی درنگ، سرش را جنباند و با اندکی تمسخر گفت:
«شما انسان‌ها همیشه از زندگی گله دارید؛ در زمستان سرد هوای گرم می‌خواهید و در تابستان گرم آرزوی هوای سرد می‌کنید. شما آدم‌ها باید از درخت‌ها بیاموزید؛ آن‌ها در برابر سرمای زمستان خاموش و شکیبا می‌مانند، چون می‌دانند بهار در راه است.»
بعد با سکوتی کوتاه و صدایی اندوهگین ادامه داد:
«می‌دانی، من گاهی از انسان‌ها ناامید می‌شوم. هر سال در پایان فصل، وقتی از شما خداحافظی می‌کنم، کوهی از غم و خاطرات ناخوش را با خود می‌برم؛ به‌ویژه وقتی می‌بینم خانواده‌ای گرسنه می‌خوابند، در حالی که همسایه‌شان غذای اضافی‌اش را دور می‌ریزد. مشکل این‌جاست که شما آدم‌ها از طبیعت نمی‌آموزید. ببینید!درخت‌ها هم با زندگی نفس می‌کشند و مانند شما، چهار فصل را تجربه می‌کنند، اما مثل شما از زمستان گله نمی‌کنند.
از سردی هوا و آمدن طوفان نمی‌ترسند. گاهی شاخه‌های‌شان می‌شکند، اما ریشه‌های‌شان را با صبر و امید قوی‌تر در دل خاک نگه می‌دارند.
پرنده‌ها را ببینید؛ در آغاز زمستان گرسنگی را پیش از سرما می‌شناسند، اما باز هم می‌خوانند، چون آوازشان دعاست، نه شکایت.»
« گفتم حق با شماست؛ ما انسان‌ها کمتر به فکر هم‌نوعان خویش هستیم و بیشتر به نیازهای خودمان می‌اندیشیم.»
زمستان لحظه‌ای سکوت کرد و افزود:
«در طبیعت، حتی پرنده‌ها روزیِ خود را با هم قسمت می‌کنند. اما شما انسان‌ها… آیا نمی‌توانید سفرهٔ دل‌های‌تان را مثل پرنده‌ها به مهربانی و همدلی باز کنید؟ آیا در این سرمای زمستان نمی‌توانید گرمای محبت‌تان را به کسانی که به آن نیاز دارند ببخشید؟ اگر دلِ شما آدم‌ها همچون دانه‌های برف نرم و مهربان باشد، دیگر زمستان برای هیچ‌کس سخت و سرد نخواهد بود و هیچ‌کس از زمستان گله نخواهد کرد؛ زیرا مهربانی آفتابی‌ست که حتی در زمستان بتابد دل‌ها را گرم می‌کند.
سخنانش مرا عمیقاً تکان داد. احساس شرم و افسوس در دلم پیچید. سرم را پایین انداختم و گفتم:
«حق با شماست؛ ما انسان‌ها کمتر به فکر هم‌نوعان خویش هستیم و بیشتر به نیازهای خودمان می‌‌اندیشیم
زمستان اندکی سکوت کرد و با لحنی مهرآمیز گفت:
«بدانید هر برفی که می‌بارد، نغمه‌ای آرام از عشق خدا به روی زمین است، و شما سپاس‌گزار باشید برای نعمتی که خداوند برف را آفریده.»
با شوق به سخنانش گوش می‌دادم. دانه‌های برف هنوز در حال رقصیدن بودند و زمستان با لبخند آرام به من نگاه می‌کرد. آهسته گفت:
«دیگر بیش از این مزاحمت نمی‌شوم. امیدوارم زمستان برایت آرام‌تر از پاییز و خوش‌تر از بهار بگذرد.»
گفتم:
«خدا نگهدار، دوست یک‌رنگ، ساده و با صفایم سخنان حکیمانه‌ات را در دل نگاه می‌دارم و همیشه به یاد خواهم آورد.»
زمستان با صدایی نرم گفت:
«خدا نگهدار… و به یاد داشته باش در هر فصل از زندگی، چه سرد باشد و چه گرم، دانه‌ای از محبت بکار و شوق بهاری را در دلت زنده نگه دار.»
با نگاه آرامبخش‌اش از من دور شد و در سپیده‌دم ناپدید گردید.
با نگاه به آخرین دانهٔ برف اندیشیدم که هر فصل زندگی فرصتی برای کاشتن بذر محبت، صبر و امید است . زمستان را بدرود گفتم و با قلبی سرشار از مهر و امید به خانه بازگشتم.
دوستان عزیزم،
امیدوارم در این فصل سپید، برف آرامش و خوشبختی بر بام خانه‌های‌تان ببارد.
هر دانهٔ برف، برای هر یک از شما خیر و برکت، همدلی و نوید روزهای روشن باشد.
با درودهای گرم
عادله ادیم
۳۰ قوس ۱۴۰۳
https://af.dawatmedia24.com/?p=178423

 

زموږ انګلیسي ویبپاڼه: 

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.