جرنیل یار محمد خان وزیری درکتاب خود که باید مستحق جایزه نوبل شناخته شود، کتابی که محتویات آن از طرف هیچ مورخ افغان و خارجی تأیید نشده و حتی نام این شیرژیان و ببرغران وزیری، در سطح سرلشکرقوای وزیری، در تواریخ علامه کاتب هزاره، محی الدین انیس، کهزاد، پوپلزی، کشککی، علامه حبیبی، علامه رشاد، عزیزهندی، میرغلام محمد غبار، قاضی عطالله خان، ظفرکاکاخیل، پوهاند داکتر حسن کاکر، میر صدیق فرهنگ داکتر سنزل و ده های دگر به شمول تاریخ نویسان خارجی مانند لیون پولادا، میرمن ستیوارت، آدمک و ده های دگر، تذکری نیافته است، مدعی است که غازی نادرخان در مبارزۀ خود علیه حکومت سقوی، حتی چهارصد نفر جنگی نداشته است!!!
سؤال درین جاست که چطورسپه سالارتوانست بیشتر از شش ماه طولانی تنها با داشتن چهارصد نفر جنگی در برابرقوای چندین هزاری سقوی به جنگ و مبارزه دوام دهد؟
آیا درتمام اقوامی که در جنوبی، مانند ځدراڼ و منګل و ځاځی و غیره که درحمایت سپه سالار قرار داشتند، تنها چهارصد نفردرزیرلوای نادرخان می رزمیدند؟
تنها خانودۀ بزرگ قهرمان ملی، لمراعلی نشان غازی ببرک خان ځدران (نشان لمراعلی از طرف غازی امان الله تنها به غازی ببرک خان اعطاء شده بود، نمیدانم غازی امان الله چرا جرنیل صاحب یار محمد خان را سزوار همچو خلعت ندانست؟) نزدیک به چهار صد نفر میرسید.
خانوادۀ شهید ببرک خان نه تنها متنفذ ترین خانوداه درجنوبی بلکه درسطح افغانستان بود.
حکومت های سرداری افغانستان با وجود اینکه این خانواده در خدمت نادرخان قرار داشت از نفوذ قومی این خانوادۀ بزرگ و نیرومند درهراس بود.
دلیل و هدف اصلی تقررجنرال فیض محمد شداد، به حیث نایب الحکومه و قوماندان عسکری جنوبی در وقت صدارت سردار صاحب داؤد خان، تضعیف این خانودۀ جلیل القدر و واجب الاحترام بود.
در دوران حکومت سردار صاحب محمد هاشم خان، به دلیل حمایت حاجی حسن خان و حاجی یوسف خان مومند، ازغازی امان الله درگذشته، تصمیم به زندانی ساختن ایشان گرفته شد، ولی بنابر روایت بزرگان خانواده، درحدود بیست هزارنفرلشکرمومند از سرحد آزاد به حمایت این خانواده رسید و حکومت ناچاربه عقب نشینی شد و بعداً در نتیجه یک تفاهم با حکومت هاشم خان، حاجی حسن خان مومند در کابل جایگزین شد و برادرکهترش، حاجی یوسف خان مومند در منطقۀ سرحدی گرداب اقامت گزید.
این خانواده به تعقیب پالسی گذشتۀ سردارمحمد هاشم خان، در وقت صدارت سردار صاحب داؤد خان برای مدت ده سال یعنی اخیر صدارت سردار، بدون محاکمه، بلی بدون محاکمه در زندان به سربردند و اطفال و جوانان این خانواده از حق طبیعی تعلیم و تربیه محروم ماندند.
تنها یک زن بدبخت این خانواده از حبس نجات پیدا کرد و آن زن منکوحۀ میرعبدالرشید فرزند میرعبدالعزیز والی کابل بود که میرعبدالرشید خواهرزادۀ حاجی حسن خان مومند میشد، ولی میرعبدالرشید نامرد و بی غیرت کابلی، آن زن را به حال خود آزاد و بدون حمایت و تأمین نفقه گذاشت.
در حالیکه منکران حقیقت و نا مسلمان افغان جرمنی محاکمۀ دو نفرخاین بزرگ ملی یعنی به قول مورخ پوپلزی: ازبک بخارایی ولی دروازی و مهاجرعراقی سپه سالارمحمود سامی که در دورۀ امان الله خان به حیث وزیرحربیه ازاعتباربزرگی برخواردار بود و دربسا امور بزرگ و حیاتی و دولتی از او مشوره گرفته میشد، را فرمایشی و غیرعادلانه میدانند، از محاکمۀ علنی تیر و صلوة ولی چرا یک محاکمۀ قانونی مطابق به قوانین موضوعۀ وقت، و شریعت غرای محمدی، در مورد خانوادۀ حاجی حسن خان مومند، و ملک عبدالرحیمزی و شهید میوندوال و شهید تورن جنرال خان محمد خان مرستیال و دیگران عملی نشد؟
محاکمه عسکری میوندوال و خان محمد خان و ذوات دیگری، توسط ایادی کرملین، ممکن برای احمقان و یابوهای سیاسی، مورد آمنا باشد.
آیا استاد سیستانی و محققان معاند مادرزاد و منتقدان نادر خان در افغان جرمن، جواب اسلامی و مبتنی بر حکم وجدان به همچو اعمال ضد اسلامی حکومات مطلوب وقت شان ارائه کرده میتوانند؟
استاد سیستانی علامه حبیبی و غبار و دیگران را حتی در مورد تذکر نام جرنیل صاحب یار محمد خان، به بزدلی متهم میسازد در حالیکه طبق ادعای خودش، غبار جلد دوم تاریخ خود را برای انتقام گیری از خانوادۀ نادرخان تحریرداشته است.
غبار با وجودیکه همراه برادرش رشید بیغم به خانۀ صدراعظم شاه محمود خان غازی میرفت و صدراعظم در دورۀ هفتم شوری به صراحت گفت که من رأی خود را به آقای غبار میدهم، غبار بلشویک، یک چهارم کتاب خود را به مذمت شاه محمود خان غازی تخصیص داده است.(مراجعه شود به کتاب مستطاب خاطرات سید قاسم رشتیا – خاطرات شاغلی رشتیا ثابت میسازد که غبار چقدر یک انسان منافق ومعناً کوچک بود.)
غبارحتی یک افسانه را از زبان یک شخص عدیم الاهلیت و به اصطلاح مردم، دیوانه، معروف به خان وردک، مورد استناد قرار داده و به صدور فتوای انگلیس بودن این خاندان پرداخته است، کاری که امروز از مرکز تبلیغاتی همسان «ژوزوف گیبلز» افغان جرمن برای سالها ادامه دارد.
درین قسمت متکی بر شعور و منطقی انسانی این ادعای جرنیل صاحب یار محمد خان وزیری را که سپه سالار نادر خان حتی، چهار صد نفرحامی نداشت مورد سؤال قرارمیدهیم تا تفاوتی باشد میان لجاجت مبتنی برخود پسندی وعناد و منطق.
تذکر بیست هزار لشکر قوم مومند در حمایت خانوادۀ حاجی حسن خان و یوسف خان مومند به ارتباط همین موضوع تذکر یافت. که در برابر حکومت آهنین سردار آهنین محمد هاشم خان همچو لشکری تنها از قوم مومند، به قیام پرداخت، و طبق ادعای تخیلی جرنیل صاحب یار محمد خان، در تمام سمت و اقوام جنوبی که برخی ها مدعی اند، سپه سالاراز حمایت بریتانیای کبیر نیز بر خوردار بود، حتی چهارصد نفر در حمایت سپه سالار قرار نداشت؟
درحالیکه خانوادۀ حاجی حسن و حاجی حسن خان مومند که ازاقارب این قلم اند، با مقایسه با سپه سالارازنظر وجاهت و نفوذ ملی بخصوص در مشرقی وقت و سمت جنوبی نه تنها چارک نه، بلکه یک (پاو) نادرخان هم نبود!
این است معجزه معلوماتی کتاب خاطرات جرنیل صاحب یار محمد خان وزیری، که واقعاً مستحق جایزۀ نوبل است!!!!!
طوریکه به عنوان یک واقعیت آفتابی تاریخی به همگان معلوم است بچۀ سقو از روز نشستن به حکمرانی افغانستان تلاش نمود که سپه سالار نادر خان را که در واقعیت امردر حال تبعید و مریضی در شهر (نیس) فرانسه میزیست به حمایت خود جلب نماید و بدین منظور هیئتی به فرانسه فرستاد.
بچۀ سقو، حین اولین ملاقات، به اسقبال شاه محمود خان غازی، از دیوان خود برخواست و گفت: «با غازی ها باید بغل کشی نمود»، بچۀ سقو شاه محمود خان غازی را با منسوب ساختن ریاست تنظیمیه، و دادن یک کیسه طلا و پیامی برای سپه سالار، به جنوبی گسیل داشت.
بچۀ سقو درپیام های متعدد خود به سپه سالار ازاعطاء اختیارات کامل نظامی تا مقام صدارت و تفویض برخی از صلاحیت های خودش به ایشان دریغ نورزید.
یکی از این پیام ها توسط شیخ فضل العمرمجددی معروف به نورالمشیخ «لقب نورالمشیخ از طرف غازی امان الله به وی داده شده بود» به سپه سالار فرستاده شده بود.
نورالمشایخ غازی امان الله خان، که از طرف ذوات چپی و مترقی و انقلابی افغان جرمن متهم به انگلیس بودن بود، به سپه سالار مشوره داد که به عوض مبارزۀ ملی، با دریافت پول فراوان و رهایی تمام اعضائ خانواده اش، درهند برتانوی، رحل اقامت گزیند، که سپه سالار متکی بر وجدان ملی آن را رد نمود.
اگرنورالمشایخ ایجنت انگلیس بود و از طرفی هم انگلیس میخواست سپه سالار به قدرت برسد، چگونه میتوان به همچو تناقض، جواب منطقی ارائه نمود؟
چنانکه به همین ارتباط، سپه سالار در بیانیۀ افتتاحیۀ خود در مجلس علی خیل به صراحت گفت که «حضرت نورالمشایخ، مقابل من، اقوام و قبایل جنوبی را تحریک میکند»
جرنیل صاحب یار محمد خان مینویسد:
«.. نادرخان در شش ماه نتوانست حتی چهار صد نفر را به دور خود بکشاند، نه ځدران، نه منګل، نه ګردیزی، ونه لوګری به او جای دادند، و در آنجاها، با گلوله های تفنگ رو به شد.»
یا بار الاها چه میشنوم؟
و تمسک بر همچو اوهام را چگونه میتوان تعبیرکرد؟
جز احساسات چپی بودن، و تظاهر به مترقی و انقلابی بودن و کذا عقده های تاریخی.
جرنیل صاحب درجای دیگری، از تلاش حمایت خود از کامیابی شاه امان الله در برابر بچۀ سقو مردانه اعتراف میکند و مینویسد:«… ولی افسوس که غازی اعلیحضرت امان الله خان در غزنی در برابر یک تعداد کوچی ها مقاومت نکردند.»
طبق ادعای جرنیل صاحب، سپه سالارغازی با وجود داشتن تنها چهار صد نفرحامی و نداشتن پول و اسلحۀ لازم و قبول شکست های متواتر مدت شش ماه با هزاران جنگی بچۀ سقو به مقاومت پرداخت و در برابر، شاه امان الله که هزاران نفر جنگی قوم هزاره و مردم سمت کندهار در اختیار داشت، تاب مقاومت نیاورده و از رعب و ترس فراوان حتی دوستان جان فدای خود را که از اروپاه به مدد او آمده بودند، در دشت به دشمن رها نموده و خود با اعضاء خانودۀ خود، مخفیانه در پناه تاریکی شب فرار را بر قرار ترجیح داد و به هند برتانوی رسید. (مراجعه شود به خاطرات شخصیت ملی امیر الدین خان شنسب»
سؤال درینجاست که با در نظر داشت دو حالت فوق الذکر یعنی آمدن نادرخان با جسم رنجور از اروپاه و مبارزۀ قهرمانانه اش برای نجات کشور و ملت از دست سقوی های بی ناموس و غاصب و طاغی و باغی، آنهم طبق ادعای جرنیل صاحب که سپه سالار حتی موفق به جمع کردن چهار صد نفر به دور خود نشد و نه پول داشت و نه اسلحۀ لازم، مدت شش ماه به مبارزۀ بر حق خود دوام داد و از طرف دیگر امان الله با یک شکست در قندهار رو به فرار گذاشت، شرفتمندانه جواب داده شود که کدام شخصیت، مستحق زعامت افغانستان بود؟
شاه امان الله که نه تنها از وطن فرار کرد و حتی حاضر نشد پیشنهاد خان عبدالغفار خان را پذیرفته و به حمایت حزب خدایی خدایی خدمتگار و آزادی خواه بزرگ میرزا علی خان معروف به فقیر ای – پی، به استرداد قدرت خود بپردازد؟
و یا غازی واقعی سپه سلار نادرخان که با تمام محدودیت ها و به اصطلاح هردم شهیدی ها به مقاوت پرداخت؟
جواب باید به متکی به حکم و جدان و شرف ایمان باشد، نه مبتنی بر انگیزه های سیاسی.
بعد ازآخرین جواب مردانه و ملیگرایانه سپه سالارغازی به داکوی بزرگ تاریخ، بچۀ سقو که نوشتند :«من برای خریداری نیستم…. تو باید از مقامی که به غدر گرفته یی استعفاء داده جرگه قومی را دایر کنی …..»
بچه سقو آتش به پیراهن شد و حکم تکفیر سپه سالار را صادر نمود مشعر بر اینکه:«به تمام برادران اسلامیۀ سمت جنوبی و مشرقی.
اطلاع موصوله از تحریکات و انقلابات غدارانۀ خیانت کارانۀ نادر سپه سالار مشعر است که برخلاف احکام دین، خود را بی دین ساخته و به مقابلۀ سلطنت اسلامی خود را باغی شناخته و هم نفاق را در بین عالم اسلام مدعا دارد که قایم نماید، پناه به خدا از این خیانت و عصیان عظیم.
لذا از حضورم نظر به اثبات خیانت و بغاوت خود او و برادرانش چنین منظور و برای شما مسلمانان دین خواه امر میدهم که خون این خاینین مباح و شخصی که ان ها را معدوم و تباه بسازد، غازی و خیرخواه اسلام شناخته ….»
واهیاتیکه از طرف افغان ذوات چپی افغان جرمن با هورا گفتن ها تکرار و استقبال میگردد.
اکنون به تحلیل نکات مهمی در فرمان سرکاری بچۀ سقو نظر انداخته تا افسانه از واقعیت، تفکیک و تفریق گردد:
یک – اگر نادرخان بیش از چهار صد نفر را در تمام سمت جنوبی به دور خود جمع کرده نتوانست و قسمت اعظم سمت جنوبی در حیطۀ صلاحیت سقویان قرار داشت، ضرورت به همچو تطمیع و پیشناد های مسلسل بچه سقو به سپه سالار نادر خان چه بود؟
دو- ولو سپه سالار جواب رد به بچۀ سقو داد، ضرورت به همچو آشفتگی و صدور فرمان تکفیر نادرخان چه معنی داشت؟
چهار- چرا این فرمان به تمام مردم مشرقی و جنوبی صادر شد، در حالیکه نادر خان به قول جرنیل صاحب بیش از چهار صد نفر حامی و جنگی نداشت؟
پنج – آیا صدورهمچو فتوی و فرمان، مبین ترس و وحشت عظیم بچۀ سقو از سپه سالار شمرده نمیشود؟
شش – آیا صدورهمچو اعلامیه بر قدرت و عظمت و مؤثریت نقش سپه سالار دلالت نمیکند؟
هفت – آیا تحریر کلماتی چون: تحریکات و انقلابات خود نمایشگر قدرت بزرگ حربی و معنوی سپه سالار نیست؟
هشت – آیا ممکن است یک شخص تنها با داشتن چهاصد نفر، هم در سمت مشرقی و هم در سمت جنوبی انقلابی بر پا کند؟
نه – تحریر متهم ساختن سپه سالار به انداختن نفاق اسلام در فرمان بچۀ سقو ، در ذات خود از یکطرف نمایانگر ترس و وحشت بچۀ سقو و از جانبی هم ممثل قدرت معنوی و نفوذش سپه سالار درعالم اسلام «ملت» نیست؟
ده – به کار بردن کلمات «عصیان عظیم» بازهم از قدرت سپه سالاردر جامعه نمایندگی نمیکند؟
یازده – آیا اختصاص پول هنگفت برای قتل نادرخان و برادرانش و اعطاء خطاب «غازی» به قاتل سپه سالار از عظمت و بزرگی و نقش تعیین کنندۀ سپه سالار در آن مقطع زمانی دلالت نمیکند؟
سپه سالارغازی بعد از اینکه بچۀ سقو حکم تکفیر او را صادر کرد و او را دشمن دین و (غدار) نامید، وی در مجمع بزرگان قومی گفتند:« خبر دارید که حبیب الله به وسیله طیاره اعلان نمود که هرکی ما سه نفر برادر را به وی بسپارید، شش لک افغانی انعام میدهد.
پس راه آسان این است که ما هرسه برادر را بکشید و سرهای ما را به حبیب الله ببرید و انعام بگیرید و یا اینکه به توفیق و مرحمت خدا اعتماد کنید و مردانه وار پایداری کنید و یا هم مارا از سرحد افغانستان خارج کنید… ما کشته خواهیم شد اما از عزمی که داریم باز نخواهیم گشت.
آیا مخاطبان سپه سالار غازی تنها همان چهار صد نفر ادعایی جرنیل صاحب بود و یا گروهی بزرگی از اقوام جنوبی که تصمیم نهایی ایشان نقش تعیین کننده در مبارزه عیله قدرت بزرگ سقوی داشت؟
مکثی مختصری بر چند ماده ادعایی جرگه علی خیل:
مکث برماده دوم – ماده دوم اشعار میدارد که لشکرهای ځدران، منګل، ځاځی، و ګردیزی، جدا از لشکر وزیر، میسود، وړو و تڼی میباشد !!!!!
تبصرۀ این قلم:
یک- از یکطرف جرنیل صاحب یار محمد خان ادعا دارد: که سپه سالاردرطول شش ماه مؤفق به جمع آوری بیش از چهار صد نفر نگردید، و هرجا که رفت با گلوله های تفنگ مخالفین اش استقبال شد.
اما در مادۀ فوق الذکر از لشکرهای ځدراڼ، منګل، ځاخی و ګردیزی سخن میزند !!!!
اګر عدد چهارصد ادعایی جرنیل صاحب مداراعتبار قرار داده شود، پس تعداد مشمولین اقوام فوق الذکر، هریک بیش از صد نفر نبوده است!!!
آیا میتوان تجمع صد نفر را به حیث یک لشکرقبول کرد؟
الف -یک لشکرباید حد اقل متشکل ازهزار نفر باشد، نه صد نفر.
چنین به نظرمیرسد که یا جرنیل صاحب سخت به مرض هذیان و حافظه و فراموشی مبتلا بوده و یا هم اینکه بدون توجه به ادعای چهارصد نفرسپه سالار، به واقعیت اعتراف نموده است، که هزاران نفر از اقوام مذکور در حمایت سپه سالار قرار داشتند.
ب – دلیل منطقی که لشکرهای اقوام ځدران، منګل، ځاځی و ګردیزی حامی نادرخان، از اقوام وزیر، میسود، وړو و تڼی از هم جدا باشد چیست؟
بخصوص اگر تعداد آن ها چهار صد نفر باشد، در میان لشکر چهارونیم هزاری اقوام وزیر و میسود وغیره اصلاً قابل تشخیص نخواهند بود.
کذا اگر ایشان هدفی مشترکی داشتند، هدف از ایجاد همچو فریقه بازی چیست؟
مکث بر مادۀ پنجم: ماده پنجم مشعر است:«بعد از نجات غازی امان الله خواسته شود و یا یکی از منسوبین خانوادۀ او سلطنت سپرده شود»
ماده فوق الذکر یکی از احمقانه ترین مواد درعهد نامه است، زیرا:
البته خواستن شاه امان الله از ایتالیه قابل پذریش به نظر میرسد، زیرا وزیری ها طبق ادعای خود شان به همین منظور در جبهۀ نجات اشتراک نموده اند، اما سپردن سلطنت به یکی از اعضاء خانوده شاه امان الله، به طور مثال یکی از برادران شاه امان الله چی معنی دارد؟
به جز خاندانی ساختن سلطنت، و لو وارث، آدم عدیم الاهلیتی باشد مانند مرحوم خان وردک.
در حالیکه غازی نادرخان هم از لحاظ نظامی و هم ااز لحاظ سیاسی مدبر ترین شخصیت تاریخ افغانستان بود.
مکثی بر مادۀ سیزده- ماده سیزده مشعر است:«لشکر و بزرگان وزیر و میسود از ماه ثور تا نجات وطن و اعادۀ تاج و تخت به کرورها افغانی مصرف میکنند.
تبصره: تا انعقاد جرگۀ علی خیل، نه نجات وطن عملی شده بود و نه اعادۀ تاج و تخت، لذا تخمین این کرورها افغانی هیچگونه وجه منطقی ندارد زیرا این صرف آرزو و آغاز کاراست.
ثانیاً آمدن قوم وزیری و دیگران به جنوبی به استثناء غذا، متضمن مصارفی نیست و آنهم به عدد و رقم غلو آمیز کرورها افغانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حرف آخر: اگر انگلیس بعد از التماس های مکرر نادر خان، به اقوام وزیری وغیره اجازه داده باشد که در جنوبی به حمایت نادر خان قرار گیرند متضمن دو حقیقت است:
اول اینکه جرنیل صاحب و اقوام امدادی به خواست و ارادۀ خود به جنوبی نیامدند بلکه به اساس در خواست های متواترسپه سالار و اجازۀ انگلیس آمدند.
دوم اینکه اگر انگلیس آرزومند زعامت نادرخان بود، دولت انگلیس به اقوام و زیر و میسود و غیره هم پول داده است و هم اسلحه، دو چیزی که برای مؤفقیت سپه سالار ضرورت حیاتی غلبه بربچۀ سقو را داشت.
درقسمت خاطرات ولو ازهرکسی که باشد باید یاد آور شد، که نباید از آن به مثابۀ حدیث قدسی استفاده نمود، بخصوص خاطراتی که مأخذ دومی محتویات و ادعا های آن را در جهان تأیید نکرده باشد.
از اشتباهات محتمل املایی معذرت می طلبم.
شیثق
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320
Comments are closed.