شورش هزاره جات در سال های 1891-1892 و سرکوبی آن شورش ازسوی امیر عبدالرحمن خان

کاندید اکادمیسین سیستانی

57

شورش هزاره جات در سال های 1891-1892

وسرکوبی آن شورش ازسوی امیرعبدالرحمن خان

 

امیرعبدالرحمن خان پس از آنکه درجولای 1880 کابل را از انگلیسها تسلیم شد، تا سال 1891 قدرت خود را از کابل  به سراسر افغانستان استحکام بخشید و به استثنای هزاره جات تمام ولایات دیگرافغانستان امیر عبدالرحمن خان را بحیث پادشاه خود می شناختند و در مساجد در خطبه های نماز جمعه نامش گرفته میشد، اما هزاره جات از مرکز اطاعت نداشت و میرها و بیگ ها و اربابهای هزاره که در قلعه های مستحکم در مناطق کوهستانی و صعب العبور میزیستند به امیر عبدالرحمن خان تمکین نمیکردند و نه تنها از مرکز اطاعت نداشتند، بلکه گاه گاهی دست به  تاراج مسافران راه کابل – قندهار هم میزدند.

در این مورد امیرعبدالرحمن خان در خاطرات خود چنین مینویسد: « در بهار 1308 قمری(1891) بعضی هزاره ها، بنای تاخت و تاراج به مسافرین نهادند و مامورین نظامی من که در غزنی اقامت داشتند به بعضی از سرکرده های هزاره مخصوصاً سرکرده های ارزگان کاغذ نوشتند که اگر رعایای خود ما نمیخواهند آرام بگیرند، دول اربعه همسایه این امر را اسباب ضعف ما خواهند دانست و بدنام خواهیم شد، لهذا مصلحت چنین است که شما بیعت پادشاه ما را قبول نمائید وجنگ و جدال را موقوف بدارید.»امیر می افزاید، هزاره ها جواب کاغذ را نوشته، ده بیست نفر از سرکرده های آنها مهر کرده [فرستادند] که مضمون مراسله قرار ذیل بود:

«اگر شما افغانها به استظهار امیر جسمانی خود مغرورید ما به استظهار امیر روحانی خود یعنی صاحب ذوالفقار مغرور ترمی باشیم.»  و بعد علاوه کرده بودند: « ای مامورین افغان ! چرا در مراسلۀ خود اظهار داشته اید چهار دولت همسایۀ شما می باشد، چرا نگفته اید پنج دولت همسایۀ شما می باشد، زیرا که دولت ما را هم باید شامل می کردید. به جهت خوبی و سلامتی خود تان به شما صلاح میدهیم که باید از ما دوری بجوئید.»( تارج التواریخ، ص265)

امیر میگوید: “پس از ملاحظۀ این مراسله در بهار 1308 قمری/1891، سردار عبدالقدوس خان را با لشکری از بامیان و جنرال شیرمحمد خان را از هرات و جنرال زبردست خان را از کابل برای تنبیه طایفۀ هزاره مقرر داشتم. سردار با وجود سختی کوه های دشوار گذار شجاعانه وعاقلانه دشمن را مغلوب نموده شهر ارزگان را که محکم ترین مرکز هزاره جات بود، متصرف گردید. بعد از این پیروزی سرکردهای آنجا اطاعت مرا قبول کردند و سردار مذکور به تعداد یکصد تن را به کابل نزد من فرستاد و من با کمال ملایمت و نهایت مهربانی [با آنها] رفتار نمودم، چراکه میدانستم قرنها گذشته که اینها مطلق العنان بوده اند. نخواستم برآنها سخت بگیرم، بلکه سعی کردم آنها را به مهربانی طلب نمایم و به همۀ آنها خلعتهای فاخره  داده به هریک از آنها یک هزار الی دو هزار روپیه نقد انعام دادم  و این انعام تلافی ضرر زراعت و محصول آنها را در زمان جنگ میکرد. بعد آنها را مرخص کردم به اوطان خود مراجعت نمایند.”( تاج التواریخ، ص266)

اما یک سال بعد دوباره هزاره ها سر بشورش برداشتند.در سراج التواریخ،علت قیام هزاره ها برضد سپاه اعزامی دولت در سال 1892 اینطور بیان شده است:” اصل و حقیقت شورش هزاره اینست که هم در وقت جمع آوری اسلحه بسیار تعدی دیدند وهم سه تن سپاهی در خانۀ یکی از مردم هزارۀ ارزگان برای گرفتن تفنگ وارد شده و جبراً زنا کرده و خود او (شوهر) را با سیخ تفنگ داغ همی کردند و برادر او چند نفر را خبر کرده، [مردم] هرسه تن سپاهی را کشته، بعد مردم درۀ پالان (خاوری، این مردم را پهلوان ضبط نموده) را واهمۀ بدنامی بردل جاگیر شده، جمعیت کرده، به  قلعه ئی که یراق (اسلحه) آن مردم را در آن جمع کرده بودند، ریخته اسلحه را گرفته،  محافظین را کشتند و از این معنی مردم  زاولی و سلطان احمد و حجرستان و کل ارزگان دفعتا ً شوریدند.”( سراج التواریخ، قسمت اول، ص 247)

امیرعبدالرحمن خان علت  قیام را تحریکات سردار محمد عظیم بیگ هزاره و قاضی اصغر رهبر روحانی مردم هزاره دانسته مینویسد:” در بهار 1309قمری(1892)هزاره ها باکمال اشتداد بنای یاغی گری را گذاشتند. محمدعظیم خان هزاره که لقب سرداری به او داده بودم که رتبه اش با خانوادۀ سلطنتی من مساوی باشد و او را به حکمرانی مقرر کرده بودم، غدارانه با یاغیها ملحق گردید. در حقیقت محرک اغتشاش دومی هزاره جات همین شخص بود. شخص خاین دیگری موسوم به قاضی اصغر که رئیس روحانی و پیشوای مذهبی هزاره شمرده میشد، دراین اغتشاش حامی محمدعظیم خان گردیده بود. این دفعه در بند های بین کابل و قندهار و سایر نقاط، ولایتها را بستند که مانع حرکت عساکر من بشوند، به جنرال میرعطا خان هراتی که با لشکر زیاد در کابل بود و تقریباً هشت هزار نفر میشدند، حکم دادم از طرف غزنی بر سرهزاره ها حمله ببرد و به محمد حسین خان سرکردۀ هزاره ها که یکی از مستخدمین شخصی من و دشمن محمدعظیم خان بود حکم دادم از طرف جنوب به آن نمک بحرام حمله ببرد. یاغی ها شکست خوردند و محمدعظیم خان را اسیر با عیال واطفال به کابل آوردند. مشارالیه در محبس فوت کرد.”( تاج التواریخ، ص266)

محمد تقی خاوری، یکی از محققین هزاره نیز با توجه به سراج التواریخ و کتاب عین الوقایع یوسف ریاضی علت قیام هزاره جات را شرح داده مینویسد:« قیام در ماه رمضان 1309قمری (اپریل 1892) آغاز شد. علت عمده و مستقیم قیام را تجاوز سه نفر افغان از فوج زبر دست خان، نسبت به زن یکی از بزرگان طایفۀ پهلوان و اعدام توأم با شکنجه های شدید شوهر آن زن بود. آنها (قیام کنندگان) افغانهای متجاوز را به قتل رسانیدند. متعاقب آن تمام افراد طایفۀ پهلوان قیام کردند. بعد از قتل عام محافظین، تمام ذخایر اسلحه در اختیار شورشیان قرار گرفت و به دنبال آن تمام عساکر و افراد مسلح افغان که در منطقه بود و باش داشتند، سر بریده شدند. شب هنگام با مقتول ساختن یکصد نفر دیگر، یک قلعه مستحکم دیگر در ارزگان به دست شورشیان افتاد که در آنجا اسلحه و مهمات گرفته شده از هزاره ها محافظت میشد. به دنبال عملیات فوق تمام قبایل دیگر ارزگان نیز به شورشیان پیوستند…. در مدتی بسیار کم تمام افواج مسلح افغان که در هزاره جات استقرار  یافته بودند، یکی بعد از دیگری نابود شدند. پرقدرت ترین و بانفوذ ترین امیری که در شورش شرکت داشت، میر دایزنگی محمدعظیم بود. او از جمله اولین میران هزاره بود که حکومت کابل را به رسمیت شناخت و در مقابل لقب سرداری بدست آورد و معاش مستمری سالانه 1669روپیه برایش مقررشد.»( محمدتقی خاوری،مردم هزاره وخراسان بزرگ، ص209)

 فیض محمد کاتب علت قیام هزاره های دایزنگی ودایکندی  را، تجاوز چندعسکر سپاه بر آبروی خانواده میر یزدان بخش  گفته است.( سراج التواریخ،ج3،قسمت یکم،ص، 241، 307)

امیر فرمانی عنوانی مردم دایزنگی و دایکندی بدین مضمون فرستاد:

« با مردم هزاره عداوت نداشته و ندارم و اگر میداشتم یکنفر آنها را در افغانستان نمیگذاشتم. چون چنین نبود سعی در غمخواری آنها نموده و چون مسلمان و اهل قبله هستند خرید و فروش پسر و دختر شانرا ممنوع قرار دادم. وقتیکه مردم ارزگان و اجرستان و زاولی وغیره تمرد کردند و باز اطاعت نمودند همه [مشمول عنایت دولت و] مشغول امور زندگی خود گردیدند. اکنون میرهای دایزنگی و دایکندی که تمرد نموده اند برای آنست که بزرگان هزاره هرچه میخواستند از زیردستان خود گرفته و دختران و پسران ایشان را می فروختند، دولت دست آزار آنها را از ارتکاب قبایح افعال بازداشت، ایشان ترک عادت را مرض مهلک دانسته آغاز فتنه و فسادکردند. باری اگر از راه انابت پیش آیند مشمول عواطف پادشاهی گردند و الا کیفر کردار خود را بقتل و تاراج خواهند دید.»( غبار، افغانستان درمسیرتاریخ، ص 668، مقایسه شود باسراج التواریخ، ج3، قسمت اول، ص315)

سران دایکندی و دایزنگی به جواب امیر چنین نوشتند:« فرمایش جناب اعلی سرا پا صحیح  و مطابق واقع است، اما حکام  و قضات و ضباط و افسران نظام، مال و خون و زن و فرزند هزاره را حلال دانسته از سفک دما واسر نسا و تاراج متاع ایشان دریغ نمی نمایند. چنانچه در اوایل حال، برای مطیع ساختن طوایفی که مطیع نبودند سردار عبدالقدوس خان با سپاه قلیلی مامور شد. مردم دایزنگی و دایکندی و بهسود و مالستان و جاغوری وغزنه و دایچوپان با سردار مذکور کمر خدمت بسته جهد ورزیدند تا مردم متمرد هزاره که از بزرگان خود جور و ستم کشیده بودند سر بر خط فرمان نهادند، قلاع خود را خراب کرده و اسلحه خود را تسلیم نمودند. مگر بعد از آنکه سپاه دولت در اندرون ملک شان مقام گرفتند، همان دخترانی را که حضرت والا از فروختن باز داشته بودند، ایشان به ظلم و ستم متصرف شدند و بدان هم اکتفا نکرده زنان شوهر دار را گرفتند. پس مردم اطاعت را گذاشته بغاوت کردند تا دیدند هرچه دیدند. از جانب دیگر علمای ملت (ملاها) در وقت بغاوت تفریق مصلح و مفسد نکرده همه را تکفیر نمودند. از آن پس حکم شد که سادات و کربلائیان و زوار ها به کابل فرستاده شوند. اینها دیگر خود را کشته و مال وعیال خود را تاراج شده پنداشتند،  پس تن بمرگ نهادند و تمرد آغاز کردند و البته تا پای مرگ سر برخط فرمان نخواهند نهاد.»( غبار،همان اثر، ص 669، مقایسه شود با سراج التواریخ ،ج3، ص316)

امیرعبدالرحمن خان، قبل از حمله عمومی به هزاره جات ، فرمانی که در آن به قیام کنندگان هم توصیه شده است وهم تهدید وهم عذر و هم زاری، عنوانی تمام طوایف هزاره (که بیش از45 طایفه میشدند) فرستاد. در این فرمان میخوانیم:

«… من که امیر عبدالرحمن هستم و خیرخواه جمله مومنان هستم و از طرف خداوند عالم  بر جمله مؤمنان و مسلمانان [این کشور] فرمان روائی دارم، باید که خیرخواهی مؤمنان را بکنم.اولین خیرخواهی اینست که باید از امر خدا و رسول او جملۀ مؤمنان سرتابی نکنند و اگر نافرمانی خدا و رسول او بکنند، برمن لازم است که نصحیت کنم و اگر نصیحت مرا گوش نکنند، در آن وقت به امر خدای عالم که در کلام مجید امر کرده است، باید بازخواست واجبی کنم. چرا که من هم مواخذه میشوم اگر از گناهان آن مردم چشم پوشی کنم.

بنابر آن از برای شما مینویسم و شما را می آگاهنم که حیف من می آید به خرابی شمایان و میخواهم که شمایان مثل میرهای دیگر هزاره جات، در دربار افغانستان باعزت باشید و نمیخواهم خوار و خراب و بی اعتبار باشید و در نزد خدا و رسول او شرمسار باشید.  از برای خیرخواهی شما گفته میشود که از این حرکت شیطان که راهزن دین محمدی (ص) است و در دل شمایان خلل اندازی میکند و شمایان را به جهل سوار و خسران دنیا و آخرت را از دست و زبان خود شما برای شما مهیا میکند. هوش کنید که خود را نزد خدا و رسول او شرمنده نکنید و دغدغۀ شیطان را از دل دور کنید. فرمان خدا را قبول کنید و از فرمان شیطان دور شوید که خسران دنیا و آخرت به قبولی فرمان شیطان است.

و اگر پند مرا گوش ندهید، من حمد و ثنای پروردگار را بجا می آورم که همه اسباب دنیاداری که لازمۀ پادشاهان عالم است، بمن کرامت کرده است ولکها نفوس از مردم اسلام را فرمانبردار من بندۀ حقیر کرده، تا انتقام از کسانی که نافرمانی از ذات مقدس او  و رسول او بکنند، بگیرم  و بازخواست کرده بتوانم.

 من از بسیار غمخواری برای شمایان می نویسم  و شمایان هم روی خدا و قرآن خدا را ببنید، از جهل بگذرید!  و در نزد سردار عبدالقدوس خان سلام کنید و سخن را به جنگ و جدال نرسانید.  والا اینکه پند من به دل شمایان جاگیر نشود، پس نزد خدا و رسول او گردن من خلاص باشد. بعد از ناشنودن این سخن خطۀ مردم افغانستان، بلکه کل مسلمانان برکفر  و عصیان بغی شما حکم خواهند کرد! چرا که در قرآن شریف همین آیه کریمه است. ملایان قوم خود را بخواهید و قرآن را باز کنید که در باب بغی چقدر حکم سخت کرده است. همۀ ما مردم به قرآن ایمان آورده ایم، خود را از جملۀ باغی حساب نکنید. و الا اگر حرف من گوشزد شمایان نشد، پس غضب خداوند عالم را خواهید دید که از چه قرار بازخواست دین محمدی را میکند؟ این چند کلمه را برای دلسوزی نوشتم، باقی خود اختیار بد و نیک کردن را دارید. از خداوند میخواهم که شما را هدایت کند به راه نیک. انتها»(،سراج التواریخ، ج3، قسمت یکم، ص231 -233)

از متن فرمان فوق برمی آید که امیر در آغاز میخواهد مردم را از جنگ و خون ریزی برحذر دارد، لهذا مثل یک آدم عاجر که  از یک شخص قدرتمند تقاضای عفو و ترحم کند، میگوید :

« روی خدا و رسول خدا را ببینید و از جهل در گذرید» و دنیا و آخرت خود را خراب نسازید و با این نوع نصایح عواقب بد خانمانسوز جنگ با دولت را برای مردم حالی میکند. در اینحال موضع گیری امیر یک موضعگیری اسلامی – سیاسی است که خود را در مقام امیر المؤمنین  و مکلف به دفاع از کتاب الله و شریعت قرار میدهد و میگوید که در صورت نافرمانی از من که امیر افغانستان هستم شرعاً خود را مکلف به دفاع از دین محمدی میدانم و مردم را به فراخواندن ملایان و بازکردن قرآن و دوباره خوانی آیۀ بغی دعوت میکند و بدینوسیله میخواهد طرف را از عاقبت فتوای علمای سنی مذهب و مخاطرات آن بترساند تا دست از شورش و بغاوت بردارند، ولی متأسفانه که میران و ملایان و سیدها و مبلغان  و خطیبان هزاره که موقف و حیات خود را بیش از همه در خطر میدیدند، پیام امیر را بگوش مردم هزاره جات نرساندند و گذاشتند تا مردم بدست قشون مسلح دولت مثل علف درو شوند.

فیض محمد کاتب مینویسد:” و حضرت والا پس از صدور اشتهارات کفر هزاره که به فتوای علما جاری گشت، از محاربات “یاغیه هزاره” و دستبرد ایشان به ذریعۀ عرایض افسران و صاحب منصبان سپاه نظام آگاه گردیده همه را فرمان کرد که هرچند مرد و زن و پسر و دختر و مال و منال آن “قوم کافر” را از راه غنیمت متصرف شوند، به قرار آئین دین مبین، پنج یک آنرا حق حضرت والا دانسته، ارسال حضور بدارند و باقی را حق و حصۀ خود دانسته، متصرف شوند. و از صدور این حکم بود که هزاران هزار زن و دختر و پسر از مردم هزاره به اسیری رفت و در تمامت افغانستان و ممالک خارجه به فروش رسیدند.”( سراج التواریخ، قسمت اول، ص 254)

قشون دولت با گرفتن فرمان “جنگ باقوم کافر” بر ظلم  و اسبتداد خود پای افشردند و کرنیل فرهاد خان خشونت علیه شورشیان را بحد وحشت ناکی رسانید چنانکه  از جمله ” سرکردگان اسیر دو تن را به دهن توپ بست و دو تن را پاره پاره کرد و پیش سگ انداخت، و دو تن را چانماری و یک نفر را به بزغالۀ تازی قطعه قطعه کرد و یک نفر را با سرنیزه سوراخ سوراخ کرد و یک نفر را مردم ملاخیل تکه تکه کردند.”( -سراج التواریخ،ج3،قسمت یکم،ص234،247)

 آخر الامر شورشیان از دست سپاه مجهز امیر که با قوت های قومی ولایات همجوار هزاره جات تقویت میشد، بشدت سرکوب گردیدند وهمانگونه که امیر در نامۀ خود به آنها هوشدار داده بود، بیش از همه مردم دهقان و مالدار و برخی از روحانیون در این شورش سرکوب گردیدند و اکثریت فیوالها  دست از مبارزه گرفتند  وعفو تقصیرات خواستند وهزاره جات پس از سرکوب خونین مجبوربه اطاعت ازمرکز  شد. همین سرکوبی شورش واستقرار ثبات وامنیت درهزاره جات را برخی ازنویسندگان هزاره در بیرون از کشور نسل کشی عنوان کرده برای گرفتن اقامت خود ازآن استفاده می نماینددرحالی که امیر برای ازمیان بردن سران ملوک الطوایف واطاعت از مرکز همه جا به شمشیر وخشونت متوسل شده وبرای ساختن یک افغانستان واحد ومتمرکز جزبکارگیری شمشیر راه دیگری نداشته است چنانکه جغرافیای سیاسی سایرکشورهای دنیانیز از همین راه شمشیر شکل گرفته اند. پایان

نگاهی بر کتاب «آزادخان افغان» تألیف انجنیر نجیم آزادزوی

 

زموږ انګلیسي ویبپاڼه: 

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.