»عنوان داستان: «کودکی که در دل شب ستاره ساخت

نویسنده: مجتبی یعقوبی

71

»عنوان داستان : «کودکی که در دل شب ستاره ساخت 

در روستایی کوچک و ساکت، کودکی زندگی می‌کرد که همیشه بیشتر از سنش فکر می‌کرد، بیشتر از توانش احساس می‌کرد و بیشتر از مردم اطرافش رؤیا داشت.
همین باعث شده بود که همیشه کمی تنها دیده شود.

شب‌ها وقتی همه خواب می‌رفتند، او آرام از خانه بیرون می‌رفت و روی بام می‌نشست. آسمان را نگاه می‌کرد و به ستاره‌ها چشم می‌دوخت. برای او ستاره‌ها فقط نور نبودند…
دوست‌هایش بودند؛ دوستانی که هیچ‌وقت قضاوتش نمی‌کردند.

یک شب که باد سردی می‌وزید و دنیا ساکت‌تر از همیشه بود، کودک آهی کشید و با صدای آرام گفت:

«کاش یک ستاره می‌بود که فقط مال من باشد… مثل یک راز، مثل یک امید…»

همین‌طور که نگاهش بین آن‌همه نور کوچک می‌چرخید، ناگهان ستاره‌ای آرام و نرم‌تر از دیگران چشمک زد؛ آنقدر آرام که فقط همان کودک می‌توانست آن را ببیند.
انگار آسمان جوابش را داده باشد.

کودک لبخند زد. پرسید:
«تو از کجا آمدی؟»

باد آرام وزید، چنان که گویی ستاره می‌خواهد پاسخ دهد.
در همان لحظه، کودک چیزی را در دلش حس کرد…
نه صدا بود، نه تصویر. فقط یک احساس:
احساسی شبیه به باور.

ستاره گفت:
«من همیشه اینجا بودم… تو فقط امشب آمادۀ دیدن من شدی.»

کودک حیران شد.
«یعنی چی؟»

ستاره دوباره آرام چشمک زد و گفت:
«آدم‌ها وقتی دل‌شان شکسته باشد، وقتی احساس تنهایی کنند یا وقتی راه‌شان گم شود… تازه به چیزهایی که همیشه کنارشان بوده توجه می‌کنند. من از اول کنارت بودم، اما تو حالا مرا دیدی.»

کودک سرش را بلند کرد، در آسمان پر از نور، ستارۀ خودش را پیدا کرد.
برای اولین بار در زندگی فهمید:

گاهی خدا یک امید را در زندگی انسان پنهان می‌کند،
نه برای اینکه آن را از او بگیرد—
بلکه برای اینکه وقتی پیدا شد، دلش قوی‌تر از قبل شود.

از آن شب به بعد، هر وقت در زندگی‌اش سختی می‌آمد، کودک—که کم‌کم بزرگ می‌شد—به آسمان نگاه می‌کرد.
ستاره هنوز همان‌جا بود.
نه خاموش می‌شد، نه دور می‌شد. فقط به او چشمک می‌زد…
انگار می‌گفت:

«تو تنها نیستی… هیچ‌وقت تنها نبودی.»

با دیدن آن ستاره، کودک یاد گرفت که:

هر آدمی یک امید پنهانی دارد؛ فقط باید دلش هنوز کودک باشد تا آن را پیدا کند.
و هر وقت دنیا سخت شد، کافی است به آسمان نگاه کند…
همان‌جا، در میان تاریکی، نور کوچکی هست که فقط برای او می‌درخشد.

💌 پیام داستانم : گاهی امید مثل ستاره نیست که در آسمان باشد…
گاهی در دل خودت پنهان است.
فقط کافی‌ست یک شب آرام بایستی و دوباره نگاهش کنی.

«عنوان داستان» «شاید آنچه می‌خواهی خیرت در آن نباشد»

  Donate Here

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.