بررسی علل تسلیمی امیر به انگلیسها
اتهامات غبار بر امیر دوست محمدخان و وزیر اکبرخان
متاسفانه مؤرخان چپی اندیش ازامیران وشاهان افغانستان چهره های بسیار نامطلوب درتاریخ های خود نشان داده اند ویکی ازاین مورخان میرغلام محمدغبار است که کتاب افغانستان درمسیرتاریخ را با دیدگاه طبقاتی نوشته است.دراین دیدگاه که ضدیت با طبقۀ حاکمۀ جامعه، مدنظر احزاب چپی درتمام کشورهای پیرو شوروی بود،غبارهم درتاریخ خود سعی نموده تا طبقه اشراف وحاکمه جامعه افغانستان را عناصر خاین به وطن وخاین به مردم معرفی کند.
درتاریخ غبار هیچ امیر و وزیر و سردار وسر لشکر پشتون از زیرقلم غبار بشمول احمدشاه درانی وسردار اکبرخان وشاه امان الله خان غازی وحتی علامه حبیبی ونجیب الله توروایانا وغیره کامیاب بیرون نیامده اند.طبعاً امیردوست محمدخان نیز یکی از امیران پشتون بود که مورد سرزنش وونکوهش قلم غبار قرار گرفته است.
يکى از مسايلى که ذهن خواننده را در مورداميردوست محمدخان به خود مشغول مى سازد، مسالۀ تسلیمی امیر به انگلیسهاست. سیدقاسم رشتیا آنرا به بی خبری امیر از ضعف انگلیسها وقوت افغانها نسبت داده است.( رشتیا، افغانستان در قرن ۱۹، ص ۹۴) ، غبار آنرا حمل بر «جبن وبزدلی» امیرکرده است.(غبار، ص 543) ، سخنی که درشأن امیرصدق نمیکند، زیرا امیردر جنگ با دشمن ترس رانمی شاخت ودرتمام جنگها او در رأس سپاه خود قرارمیگرفت و با رهاکردن شملۀ لنگوته از دورگردن خود بردشمن حمله مینمود وسربازانش از او تاسی می جستند. نویسنده شیپورتباهی (مکروری) درشرح جنگ روز دوم نومبردرپروان مینویسد که لارنس وی را بدرستی تشخیص داده گفت “امیرشجاع وسالخورده با وجودیکه درحدود پنجاه سال داشت همیشه پیشاپیش دیگران درمیدان جنگ قرارداشت وافرادش را با اهتزاز دستارش که در دستش می بود، به جنگ تشویق مینمود. پس از آنکه افغانها برای چندین ساعت فاتح میدان باقی ماندند، امیردوست محمدخان با اهتزاز پرچم سبز برسم فتح با افرادش به آرامی میدان را ترک کردند.”( پاتریک مکروری، شیپورتباهی، ترجمه پاینده محمدکوشانی، ص ۱۵۸)
خودغبار شهادت میدهد که روز ۲نومبر۱۸۴۰ لشکر امیربا سپاه انگلیس مقابل گردید. امير بطور تاکتیکی به دشمن وانمود کرد که میخواهد عقب نشینی کند، ولی دشمن بقصد دستگیری امیر برسپاه اوحمله کردند.اما امیرمتوجه شد که قشون دشمن از دسپلین لازم برخوردارنیست، بنابرین او هم رو برگشتاند و درپیشاپیش سپاه ملی ، درحالیکه دستارش را از سر برداشته بود وبا دست آن را تکان میداد، بر قشون دشمن حمله کرد. دو کندک سواره نظام دشمن را تباه و چندين افسر انگليس را چون: فريزر، رابرت فورد ، کريسپن وداکترلارد، زخمى و کشته در ميدان انداخت .( غبار ، ج ١، ص ٥٤٣ )
موهن لال جاسوس انگلیس که درجنگ پروان حضورداشته آنجا که درجمله افسران کشته شده نام های جگړن سالتر و جگړن پانسونبی را هم علاوه می کند، میگوید:” امیردوست محمدخان درمیدان جنگ بالای اسپ جنگی، درحالی که دستار سفید به سر و یک بیرق آبی رنگ در بغل داشت، دیده میشد که با نعره بلند سپاه خود را شادباش میگفت ونوازش میداد وبه حمله تشویق میکرد.”( موهن لال، همان اثر، ص۲۷۸،ج2)
این اسنادنشان میدهدکه امیردوست محمدخان درمقابله با دشمن مردم ترس وفرارنبود.
غباردر مورد امیردوست محمدخان دررابطه به روز سوم نومبر1840 مینویسد: “امیربعد از آنکه قوت مردم دشمن را درپروان بکوفت ومبارزین ملی مشغول پیشرفت بود، ناگهانی از زیربیرق آبی ناپدید گردید، هرقدراو را جستند نیافتند. “( غبار، ، جلد اول،ص ۵۴۲)
عجبا! مگرامیر قطره آبی بود که درزمین فرو رفت و از نظرها ناپدید شد؟ یا جن بود که دفعتاً از زیربیرق جهاد ناپدید گردید وهیچکسی او را که براسپی تیزتگ سواربود ندید تا بگوید امیر به آنسو یا اینسو فرارکرد؟ واقعیت اینست که امیر در آن روز اصلاً برای نبردبا انگلیس حاضرنشده بود تا چه رسد به قرار گرفتن در زیرپرجم نیلگلون جهاد وسپس ناپدیدشدنش.
ناظم جنگنامۀ میرمسجدیخان کوهستانی غلامى کوهستانی که ممکن خود در این جنگ سهم داشته میگوید: يکى از خوانين معتبر پروان بنام سرفرازخان ، در ختم جنگ روز دوم نومبر، امير و سران ملى را در قلعه خويش بنان شب دعوت کرد. مگر در خفا به برنس اطلاع داد که فردا پگاه قلعه او را بالشکرى عظيم محاصره کند، قلعه گيان درها را خواهند بست و امير حتماّ بدست انگليس ها اسير خواهد شد.صبح فردا (٣نومبر) که هنوز مهمانان درخواب بودند قواى برنس قلعه را محاصره کرد. سرفراز خان و افرادش از فراز قلعه به تيراندازى پرداختند. اين حادثه میهمانان را سراسيمه و پراکنده ساخت. در گرماگرم این تیراندازی امير دوست محمدخان خود را ازمحاصره بيرون کشيد و نزد مير مسجديخان رفت.( جنگنامه غلامى ، صص ١٨٤-١٩٢ )
امير آنچه را که ديده بود براى مير مسجدى خان حکایت نمود و بدلیل اینکه ديگر نمى تواند به صداقت خوانين پروان باور داشته باشد، ازتسليم کردن خودش به دشمن به مير مسجديخان بیان کرد ولی میرمسجدیخان حمایت خود را ازامیراظهار نمود اما امیرکه تصمیمش را گرفته بود بسوى کابل کشيد. سیدقاسم رشتيا نیز از قول مولفين انگليسى ميگويد، که امير از صداقت خوانين کوهستان و پروان اطمينان نداشت و انديشه آن را داشت که مبادا او را دست بسته به دشمن تسليم کنند. اين است که از کاميابى خود مايوس شده ، تصميم به تسليمى خودش گرفت(افغانستان در قرن ١٩ ، ص٩1)
بنابرين امير تصمیم میگیردتا خودش را به جاى آنکه توسط خوانين تطميع شده دستگير و اسير دشمن ببيند، خويشتن را به دشمن تسليم کند.
بقول فیض محمدکاتب امیربا سه تن از همراهان بسوی کابل کشید ودرنزدیکی های شام خود را به مکناتن تسلیم کرد. وانگلیس ها چند روز بعد او را با بقیه اعضای خانواده اش که به 150 نفربالغ میشدند به هندوستان تبعید نمودند.
رد اتهامات غبار برامیر دوست محمدخان:
اتهام به سخنی اطلاق میشود که بدون سند ومدرک ارایه شده باشد.درشرح علت تسلیمی امیربه انگلیسها دیده شد که غبار امیر را به فرار از زیر بیرق مجاهدین درپروان متهم میکند درحالی که به روایت جنگ نامۀ غلامی کوهستانی امیر در آن روز براثر توطیه سرفراز خان اصلان به میدان جنگ حاضر نشده بود.اما غباربدون توجه به روایت کتاب جنگنامۀ غلامی جنگ روز سوم پروان را بگونه ایکه خود میخواسته بیان کرده است وبدون سندومدرک برامیر تهمت فرار دزدانه از زیر بیرق مجاهدین را زده است. این کار نه تنها تحریف تاریخ است، بلکه نشانگرجعل تاریخ درحق یک زعیم دلیر وهوشیار پشتون تبار نیز است.غبار با این تهمت خود سیمای امیر را که تاروز تسلیم کردن خود به انگلیسها،در دفاع از وطن والحاق پشاور به افغانستان در نبرد با انگلیس ها چه دربامیان وچه درپروان کارنامه آفریده بود، یک چهرۀ نامطلوب وضدملی تصویرکرده است. با مطالعۀ همین جملۀ غباراست که برخی امیر را با کلمات خاین ونوکر انگلیس نکوهش میکنند، وفراموش کرده اندکه که اگرخودشان بجای امیر در برابر یک قدرت استعماری قرار میداشتند شاید بدتر از رهبران تنظیم های جهادی که امروز قدرت را از دشمن خاک افغانستان ( پاکستان) گدائی میکنند، آنها نیز چنین میکردند.
غبار اتهامات دیگری هم برامیردوست محمدخان وهم بروزیراکبرخان زده است که در پستهای بعدی بدان پرداخته خواهدشد.
از آن جمله یکی هم اتهام کشتن وزیراکبرخان بوسیلۀ طبیب هندی امیراست . درحالی که این جنایت درحق اکبرخان از سوی انگلیسها طرح وتطبیق گردیده بود. زیرا داغ شکست ونابودی لشکر ۱۶ ونیم هزارنفری انگلیس بین کابل وجلا ل آباد درجنوری 1842 از سوی وزیراکبرخان صدمه بزرگی به پرستیژ امپراتوری بریتانیا بود که انگلیس ها هرگز آنرا فراموش کرده نمیتوانستند و بایدهر طوری می شد انتقام این شکست را از وزیراکبرخان می کشیدند و سرانجام نه تنها اورا توسط طبیب خاص پدرش که جاسوس انگلیسها بود از بین بردند بلکه با پخش چنین شایعه ای خواستند نام پدر او را نیز بحیث یک زعیم پشتون در تاریخ افغانستان بد کنند. متاسفانه غبار بدون توجه به دسایس وتوطیه های انگلیس،درتاریخ خود پدر را قاتل پسرش وانمود کرده است. (غبار، ص۵۷۶) و خوانندۀ کتابش بدان باور میکندواین غلط همچنان از سوی خوانندگان ساده انگار تکرار شده می رود. باید جلو این شایعۀ مخرب را گرفت، تخریب شخصیت امیردوست محمدخان،بحیث یک زعیم پشتون بدون دلیل وبدون سند درواقع تخریب تاریخ افغانستان است.
اتهام دیگرغبار برامیر،ارسال مکتوبی است که گویا امیر هنگام تبعیدخود درهند به دیکتۀ انگلیسها بعداز نابودی 16 هزار سرباز انگلیسی توسط اکبرخان به او فرستاده وتذکرداده که از سرراه جنرال پالک عقب بکشد و وزیراکبرخان بنابرهمان نامه از مقابله با جنرال پالک عقب نشینی کرده است.
به این پراگراف از تاریخ غبار توجه کنید: «سرداراکبرخان با آنکه ثقالت قراردادامیر را با انگلیس وخساراتی که از آن متوجه نام ونشان افغانستان بود احساس میکرد، مگر عاطفۀ مذهبی ووظیفۀ پسر پدری او را خواه ناخواه به اطاعت از امر پدر وامیداشت. لهذا تصمیم گرفت که فشار ملت فاتح را از سرقشون دشمن مغلوب بردارد و راه ورود سپاه تازه او را بازگذارد.»( غبار،ج1، ص۵۶۷)
بدون تردید هزاران جوان علاقمند وزیراکبرخان با خواندن این پراگراف غبار از وزیر اکبرخان دلسرد و روگردان شده اند.
غبار در این پراگراف توجه خواننده را به دو نکته جلب میکند:یکی قرارداد امیر با انگلیسها ودیگری تحت تاثیر عاطفۀ مذهبی ووظیفه پسری پدری قرارگرفتن وزیراکبر خان . درحالی که دفاع ازمعتقدات مذهبی، دفاع از ناموس وبجا أوردن حرمت والدین مضمون اصلی زندگی جامعه فیودالی قرن نوزده بود. ووزیراکبرخان نمیتوانست برخلاف این جهان بینی حرکت کند. دغدغۀ اصلی وزیراکبرخان بعد از نابودی قشون انگلیس نجات ناموس او وخانواده اش بود،چیزی که سران ملی هم با او همنوا شدند و انتخاب راه نجات خانواده وناموسش را به اختیار خود وزیراکبرخان گذاشتند، اما غبار به آن رخ مساله توجهی نکرده است. ومن برای توضیح این موصوع مقاله (زرفدای سر ، سرفدای زن) را نوشتم.
فرهنگ درباره نامه امیر و تعهد با انگلیسها ابراز شک وتردید نموده میگوید« امکان دارد موافقتی دربین امیر ومامورین انگلیسی درهندصورت گرفته باشد اما ظاهراً شفاهی وشخصی بوده است، زیرا در اسناد دولتی تا کنون چنین چیزی بدست نیامده ومعلوم میشودکه انگلیسها حاضر نبودنددر آن وقت قراردادی با امیر عقد نموده وتعهدی را در برابر او بپذیرند. »( فرهنگ،ج۱، ص ۲۸۹)
موهنلال (جاسوس انگلیس) که تا آزادسازی اسرای انگلیسی از دست وزیراکبرخان توسط جنرال پالک درکابل بوده درکتاب زندگی امیردوست محمد که درسال ۱۸۴۶ در لندن بچاپ رسیده وحوادث جنگ اول افغان وانگلیس را با دقت تشریح میکند، در آن کتاب مکتوبها ونامه های محرم ونامحرم زیادی از امیر دوست محمدخان را ثبت کرده است، مگر از نامه ایکه غبار بدان اشاره میکند ذکری نیست اما برعکس میگوید:« امیر توانسته بود همراه پسرش اکبرخان درکابل مکاتبه کند وبه او سفارش کرده بود: «هر چه در قدرت دارد برای تخریب و نابودی انگلیس بکار اندازد.» ( موهن لال،زندگی امیردوست محمدخان ج۲، ص۴۰۰)
درمورد نکته دومی که غبار میگوید، «عاطفۀ پدری پسری اکبرخان را وادار به عقب نشینی از برابر انگلیس کرده است»، بریدمن ایر، یکی ازاسرای انگلیسی در دست وزیراکبرخان،که خاطرات خود را درهمان زمان نوشته ودرلندن به چاپ رسانده وآن خاطرات درسال ۲۰۰۷ از طرف محمدنسیم سلیمی به پشتو ترجمه شده است، نوشته میکند که: «درتاریخ ۲۵ اپریل قاصدی از لودیانه (امیردوست محمد درتابستاندرلویانه زندگی میکرد) نامه یی به وزیر اکبرخان آورد. هنگامی که نامه قرائت شد درآن نوشته شده بود که “ده روز میشود که خانواده اکبرخان درهندوستان غذا نخورده اند.” بعد از شنیدن این خبر ما همه گفتیم که این یک نامه جعلی ودروغی است. سردار بالحن خشمگین گفت:« خانواده من اگر از بین برود یا نرود، من از تصمیم خود برنمی گردم.” بعد مثل اینکه هیچ چیزی واقع نشده باشد، به سخنان قبلی خود ادامه داد.»( برید من ایر، دیوه بندی خاطرات، ترجمله سلیمی، ص۲۰۷)
این پاسخ اکبرخان به پیام پدر که ممکن است به هدایت انگلیسها نوشته شده باشد تا اکبرخان را بترساند،نشان میدهد که موضوع عاطفه پدری و پسری نزد سردار اکبرخان اولویت نداشته، بلکه آنچه نزد او اولویت داشته ، مسالۀ نجات ناموس او است.زیرا دفاع ازناموس نزد افغانها خیلی خیلی اهمیت دارد و در این راه افغانها سرخود را فدا میکنند وبدان افتخار مینمایند. دغدغۀ اصلی اکبرخان بحیث فرزند باشرف افغان نجات ناموس او بوده است.اما غبار به این رخ مساله اصلاً توجه نکرده و به آن اهمیتی نداده است.
غبار برای آنکه وزیراکبرخان را در ذهن خواننده محکوم کند،میگوید: «وزیراکبرخان به تعقیب قافلهٔ اسرای انگلیس خود هم از جلال آباد بکابل کشید و به این صورت ۳۵ هزار مجاهد از شهرجلال آباد و۴۰ هزار نفر غلجائی از راه جلال آبادو کابل به یکسو شدندو راه کابل برای ورود مجدد انگلیس باز گذاشته شد.» (غبار/ ۵۶۸ ) وجای دیگری میگوید: سردار سلطان احمدخان وسردار شمس الدین خان از غزنی بکابل برگشتند وتا این وقت کابل از قشون ۳۵هزارنفری ملی تخلیه شده بود.» (ص ۵۷۰ )
معلوم نیست که غبار بر اساس کدام منبع و ماخذموثق از وجود ۳۵هزار مجاهد درکابل و۳۵ هزار در شهرجلال آباد و۴۰ هزار مجاهد غلجائی در تاریخ خود ذکر میکند،درحالی که افغانستان تا اکنون هم متاسفانه احصائیه درستی از نفوس ولایات خود ندارد. از جانب دیگر درهمان زمان سردارمحمداکبرخان وقتی میخواست یک حمله انتقام جویانه بر قوای محصور انگلیسی درجلال آبادکه برمجاهدین شبخون زده بودند، سازمان دهد،مگر تعداد مجاهدین آنقدر کم بود که مجبور شد از کابل کمک بخواهد. ولی هرقدر انتظار کشید از کابل کمکی به او نرسیدتا آنکه یکجا با اسراء بسوی کابل حرکت کرد.
هدف غبار از تذکر این ارقام وآمار مبالغه آمیز وغیرمستند اینست تا بخواننده بگوید که سردار اکبرخان برطبق دستور پدرش امیردوست محمدخان ۷۵ هزار مجاهد را از سر راه انگلیسها کنار زده و مرتکب خیانت شده است.درحالی که ثبت ارقام واحصائیه های بدون سندومنبع ارزش تاریخی ندارند وسبب کسرشأن نویسنده میگردد. .
غبار آنجا که سردار اکبرخان در یک اقدام تهور آمیز نماینده سیاسی انگلیس مکناتن را در پیش چشم ۱۶ تن بادیگاردش از بین میبرد وسه تن افسرانگلیسی را با خود بگروگان میگیرد او را می ستاید که از آزمون تاریخ در سن ۲۴ سالگی موفق بدرآمده است، اما پس از آنکه انگلیس های محصور درجلال آباد محافظ اکبرخان را تطمیع میکنند و او اکبرخان را از پشت سر هدف گلولۀ تفنگ خود قرار میدهد وبازوی او را سوراخ میکند ولی اکبرخان نمی میمرد. اکبرخان از کابل کمک میخواهد و انتظارمیکشد ولی از کابل کمکی به او نمیرسد. جنرال سیل برای از بین بردن او یک عملیات شبیخون را برکمپ او اجرا میکند که دراثر آن ۳۰ تا ۴۰تن از مجاهدین درخواب رفته کشته میشوند ولی سردار اکبرخان که هدف اصلی این شبخون بود از مرگ نجات می یابد وبا بقیه غازیان مجبور به ترک کمپ خود میشود و به تیزین عقب نشینی میکند و از کابل کمک میخواهد تا انتقام حمله انگلیسها را بگیرد ولی کمکی از کابل به او نمیرسد و بالاخره مجبور میشود با یاران همسنگر واسرای انگلیسی به کابل برگردد.
دراینجاست که غبار بجای ملامت کردن سران ملی کابل بخاطر عدم اعزام کمک شان به سردار اکبرخان با بی انصافی تمام مسئولیت دفاع ازکشور را وظیفۀ وزیراکیرخان دانسته و او را که تا آن زمان چهار بار درمقابله بادشمن بکام مرگ رفته و زنده بر گشته ، مورد ملامت وشماتت قرار میدهد و همه فداکاریها و از جان گذشتگی های او را نادیده میگیرد وبا نقل روایتی از میرزا عطامحمد شکارپوری در بارۀ بازگشت خانواده امیر ، جملاتی از خود به آن اضافه میکندکه لطمه بزرگی بحیثیت وشهرت وزیر اکبرخان وارد کرده است.
پوهاند حبيبی در مورد غبار بدرستی نوشته است:
«غبار مرد خوش قيافت، بلند بالا و ظريف گويا و جويای گربُزی بود که با نفوذ کلام واستدلال قوی ميتوانست جوانان را بدور خود فراهم آورد. و چون قلم روان و نيرومندی داشت، ميتوانست در تاريخ وادبيات وسياست واجتماعيات مباحث دلچسپی بنويسد که از آن جمله نمونه کار وافکار و تحليل ونظرش بواقع در کتاب مسيرتاريخ آشکار است که آن کتاب را با وجود برخی لغزش های تاريخی و عددی و بعضاً ارادی، با قوت بيان و ظرافت ادبی، دلچسپ و در خور خوانش و مطالعه ساخته است. وی در تاريخ نويسی سبکی خاص داشت که وقايع تاريخی را همواره به نفع تصور خاص عندی و قالب فکری خود استعمال ميکرد و بنا براين درتاريخ نگاری حود ناظر بی طرفی به نظر نمی آيد…» (جنبش مشروطيت،چاپ اول، ص ۱۳۸،چاپ دوم ص149)
به هرحال،وزیراکبرخان، آن سیمای درخشان تاریخ مبارزات مردم ماست که در طول سی سال عمرکوتاهش، پانزده سال دوم از عمرخود را با افتخار وسربلندی ومشحون از جانبازی وپیروزی ودفاع جانبازانه از حاکمیت ملی وتمامیت ارضی کشور،ضدیت آشتی ناپذیر با متجاوزین وبیگانه پرستان، با شمشیرآخته، همواره آماده پیکار با دشمنان وطن ووحدت ملی زیست. وخاطرهٔ دلیرمردیها وشجاعت او دراذهان وقلوب هموطنانش به عنوان یک غازی مردشجاع ودشمن سرسخت انگلیس چنان او رابزرگ وگرامی ساخت که بلافاصله بعد از پیروزی قیام ملی سالهای ۱۸۴۱- ۱۸۴۲ میلادی،رزمنامه ها وحماسه های منظوم از کار وپیکاراو به نام اکبرنامه (از حمید کشمیری، سروده شده در( ۱۲۶۰ هجری / مطابق ۱۸۴۳م)و ظفرنامه اکبری( سرایش قاسم علی باشنده آگره دهلی در۱۲۶۳ هجری/۱۸۴۶برابر سال فوت وزیراکبر خان) سروده شد ونامش را به عنوان یک قهرمان ملی در قیام ضد انگلیسی جاودانه تر ساخت.
به هُمــا از سـرِ سرانِ فرنگ
قــرن تا قــرن استخوان بخشی
بیت فوق از یک قصیده حماسی است که شهزاده علیقلی، آنرا در وصف وزیراکبرخان از زبان سردار سلطان احمدخان ، درسال 1857ضبط کرده است.( تاریخ وقایع وسوانح افغانستان، چاپ سپهرتهران،۱۳۷۶ش، ص ۱۲۰)
30/9/ 2025
(پایان)
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
DNB Bank AC # 0530 2294668 :د دعوت بانکي پته
NO15 0530 2294 668: له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب
Vipps: #557320 : د ویپس شمېره
د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه
د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :
Support Dawat Media Center
If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320
Comments are closed.