تناقضات و تداخل انگیزه های سیاسی در تحقیقات داکتر کاظم

محمد داؤد مومند

174

تناقضات و تداخل انگیزه های سیاسی در تحقیقات

   داکتر کاظم

شاغلی داکتر سید عبدالله کاظم یک بار دیگر به تکرار تحقیقات افسانوی خود، در یک سلسله مضامین دنباله دارش عنوانی شاغلی داکتر خالدی و هم نظران شان پرداخته، که درین مختصر نقدی بر آن خدمت هم وطنان روشن ضمیر و حقیقت پسند تقدیم میگردد.

متأسفانه داکتر کاظم در قسمت های از تحقیقات خود، توصیه های خود را مبنی برعدم تداخل انگیزه های (حب و بغض) به طاق نسیان سپرده، و به حیث یک محقق و نویسنده سیاست باز، خود را ناگزیر میداند که ذوق و انگیزه های سیاسی خود را تبارز دهد و این در حقیقت پیروی از مشی نویسندگی استادانش میرغلام غبار و میر صدیق فرهنگ و هم مسلکان و هم نظران شان است.

مختصراً اذعان میدارم که به ارتباط استرداد استقلال و نجواهای پیرامون موضوع، من شخصاً حامی برداشت عنعنوی مردم افغانستان در دو طرف خط دیورند استم.

اینکه در دورۀ طولانی سلطنت، نام امان الله خان در مقام امر محاربه با دولت برتانیه، از صفحۀ مطبوعات غایب گردید قابل تاًسف و ظلم صریح علیه آن شخصیت آزادی خواه و استقلال طلب شمرده میشود.

به خاطر دارم که پادشاه افغانستان مغفور صرف یکبار در طول سلطنت خود و آنهم چهلمین سالگرد استرداد استقلال افغانستان از نام امان الله خان در مقام امر و نام نادرخان به حیث فاتح تل و جبهات جنوبی یاد آوری نمود.

سردار صاحب محمد داؤد خان، در روز های تجلیل استرداد استقلال بعد از استقرار رژیم کودتایی اش، تحت عنوان «انقلاب» از هردو زعیم بزرگ تاریخ تاریخ ساز معاصر یعنی امان الله خان و نادر خان یاد اوری مینمود، که کاری بود، بس شرافتمندانه و واقع بینانه.

بد بختانه با استقرار رژیم ایادی کرملین که آنها نیز با پیروی از سردار صاحب، کودتای روسی خود را «انقلاب» نامیدند، مطبوعات رژیم مزدور به بد گویی از رژیم سردار پرداخته و به قوله کشی نادر خطاب «نادر غدار» علیه نادر خان بزرگ آغاز نمودند.

از رادیو تشکند به زبان ازبکی شنیده میشد که:

داؤد خاندانی بر باد بولده بولده

و …. آزاد بولده بولده

به هر صورت درین مقال عطفی بر پاره ای از محتویات داکتر کاظم چه در در گذشته و چه در حالیه صورت می پذیرد.

باید قبلاً به عرض برسانم که شاغلی داکتر سید عبدالله کاظم، که از حامیان و شاگردان میرغلام محمد غبار است، در برخی از موارد که روایات غبار به مذاق و شامۀ سیاسی کاظم و آنهم بخصوص در مذمت نادرخان قرار داشته باشد آن را به مثابۀ صحیفۀ آسمانی ، معتبر و مستند میداند ولی بر عکس اگر غبار در قتل امیر حبیب الله خان دست شجاع الملک و امان الله خان و علیا حضرت مادرامان الله خان را دخیل میداند، فوراً ان را «طفره رویی از بیان حقایق» ممهور ساخته، زیرا در قسمت دوم، ادعای غبار را با شامۀ سیاسی خود موافق نمی بیند.

یکی از علل بد بینی داکتر کاظم نسبت به خاندان نادر خان به استثناء سردار داؤد خان که در وقت سردار به حیث رئیس پوهنځی اقتصاد عز تقرر حاصل نمود، افسانۀ سر منگسگ قتل پدرکلانش میر هاشم خان که وزیر مالیۀ امان الله خان بود، و خود را از چنگ بچۀ  سقو به نام سید بودن و از اولاد پیغمبر اسلام وانمود کردن بود نجات داد، توسط خاندان نادر خان با چکاندن قطرات ادویه درد گوش، در گوش میرهاشم خان میداند.

قابل تذکر میدانم که این قلم چند سال قبل این اتهام داکتر کاظم را به ارتباط قتل پدرکلانش، ضمن مقالتی با دلائل منطقی و مستدل رد نمودم.

در این قسمت مثالی مبنی بر تناقض نظر و (دبل بینش) داکتر کاظم و موقف دوگانۀ موصوف در برابر رویات غبار متکی بر ذوق سیاسی وی تقدیم میدارم.

شاغلی کاظم مینگارد که:«از قضاوت غبار، بر میاید که اتهام وارده بر شجاع الدوله را بدون ارائه دلیل مشخص مربوط به شایعات در کابل و جلال آباد دانسته و بر مبنای آن به اعتراف صریح مصطفی صغیر اهمیت نمیدهد.»

اکنون قبل از اینکه به مطلب دوم که دبل بینش الحاج سید عبدالله را با محتویات پاراگراف قبلی تذکر بدهم، میخواهم اعتراف الحاج سید کاظم را در مورد روایات بدون استناد و مآخذ موصوف تصریح و برملا سازم.

داکتر کاظم در صفحۀ 284 کتاب خود تحت عنوان «رویداد های عمدۀ صدارت شاه محمود خان غازی» چنین ادعا میکند:«غبار.. از نظر شیوۀ تحقیق با آنکه از فقدان ذکر مآخذ خلاء دارد اما بر رسی های او موجه و مرادف با اسناد میباشد.»

مطلب و دبل اندیشی دوم:غبار مدعی است که قاتل امیر حبیب الله خان از طرف کندک مشر علی رضا خان دستگیر ولی افسر بالا رتبه تری پیدا شد و ضارب را راها کرده، سید کاظم در مورد این افسر عالی رتبه که غبار از آن تذکر میدهد، چنین مینویسد:«قرار شایعات آنوقت این افسر بالا رتبه قوماندان عمومی نظامی دربار سپه سالار نادر خان بود.»

یا بار خدایا!  سید کاظم در قسمت نظرغبار و فرهنگ  متکی برافواهات، متکی بر نقل قول از اشخاص و شایعات در کابل و جلال آباد، به تکذیب نظر تاریخی شان پرداخته ولی در قسمت افسر بالا رتبه که کندک مشر علی رضا را به سیلی زد، به افوهات آنوقت اتکاء میکند که باید سپه سالار نادر خان بوده باشد!!!!!

اکنون یک مثال دیگری از دبل اندیشی سید کاظم آغا به ارتباط قتل حبیب الله خان توسط شجاع الدوله و مصطفی صغیر تصریح میگردد:«اگر قرار باشد که شجاع الدوله شخصا امیر را به قتل رسانیده باشد، سؤال پیدا میشود که با موجودیت تعداد زیاد محافظان و پهره دار ها در داخل و خارج خیمه و چه در برون خیمه و آنهم، اکثریت تحت قومانده سپه سالار محمد نادرخان، چطور یک شخص سرشناس – مثل شجاع الدوله بطور منفرد از چند دربند گذشته و به راحت داخل خوابگاه امیر شده و با خاطر آسوده نزدیک بستر او شده  به بنا گوش امیر فیر کرده و به سرعت فرار نموده و کسی هم او را ندیده و مانع ورود نه به هنگام او در آنجا نشده است؟….»

داکتر کاظم برای اینکه قتل امیر حبیب الله را توسط شجاع الدوله منتفی ساخته و قاتل اصلی را مصطفی صغیر معرفی نامید، چنین مینویسد:«در ارتباط با قتل امیر حبیب الله خان باید گفت: جای شکی نیست که بدون دست داشتن یک عده درباریان [چرا نام شان را تذکر نمیدهید] حادثه قتل امیر با وجود چند دربند قوای محافظ و امنیتی که در اطراف خیمه امیر حلقه بسته بودند، امدن قاتل از بیرون و بعد فرارآن بدون مشکل از امکان بعید به نظر میرسد، و اما اینکه شخصی مثل مصطفی صغیر گماشتۀ انگلیسی و به کمک کسانی از جمله مستخدمین انگلیسی در دربار امیر و کمک عده ای از درباریان [چرا نامی از این مستخدمین انگیس و درباریان گرفته نشده] به سهولت در داخل خیمه رهنمایی شده و بعد از قتل زمینه فرار او مساعد شده باشد، ناممکن نمیباشد.»

بنازم بر همچو استدلال و منطق سوفسطایان !

شاغلی فواد ارسلا می نگارند:«مصطفی ساگر[مصطفی صغیر] در اعترافات خود ذکر نموده که در عملیاتی که وی و دیگر عناصر استخبارات بریتانیا نقشه اجراء کردند شخصی به نام (حیدر) عمل کشتن امیر را انجام داده است.

ساگر[مصطفی صغیر] اعتراف نموده که بعد از قتل امیر، وی و ډګروال (نیلسون) تحت نظارت مقامات افغان قرار گرفت، ولی به زودی با فشار دولت هند برتانوی، توسط مقامات عالی رتبه امنیتی رها گشتند و به هند باز گشتند.»

[چرا از تذکر و گرفتن نام مقامات عالی رتبه امنیتی حکومت افغان، خود داری به عمل آمده است؟]

این روایت شاغلی ارسلا، به جز یک افسانۀ تاریخی چیز دیگری شمرده نمیشود.

چطور ممکن و مقدور گشت که یک ایجنت ناشناس  و بیگانه به نام (حیدر) به معیت مصطفی صغیر، در آن شب با موجدیت سه هزار نفر محافظ خود را به خیمۀ امیر که علی رضا خان و صد ها نفر محافظ دیگر، در جوار خیمه مترصد بودند، رساند و با فیر تفنگچه که بخصوص در طول شب، صدای مهیبی تولید میکند، که بدون چون و چرا، تا فاصلۀ یک کیلومتر شنیده میشود،امیر را به قتل رسانیده و مجدداً صفوف سه هزار نفری گارد را عیور نموده اند؟

چرا و چطور کرنیل علی رضا شاه و افسر عالی رتبه که شاغلی کاظم، محض به رویت افواهات او را سپه سالار نادر خان معرفی میکرد قبل از ورود حیدر و مصطفی صغیر به خیمه جلوگیری نکرده و دستگیر ننمودند؟

اگر حیدر نام و مصطفی صغیر، در همان شب گرفتار نشدند، روی کدام دلیل و تمسک گرفتار و بعداً از طرف کدام مقامات عالی ریتبه دولتی و متکی بر کدام تمسک زندانی شده و بعداً چگونه و به کدام طریق، توسط فشار دولت انگلیس رها و به هند بر گشتند؟

آیا داکتر کاظم و مورخ سیستانی در مورد جواب مقنع و مستندی ارائه کرده میتوانند؟

و چرا در مقاله های دنباله دار و مکرر داکتر کاظم و مورخ سیستانی، در مورد حیدر نام کوچک ترین توضیحی وجود ندارد؟

درحالیکه داکتر کاظم به مضامین شاغلی ارسلا ارج فراوان قایل است و در همین مقاله دنباله دار خود بر اقوال ارسلا تمسک ورزیده است.

داکتر کاظم بر حکم انگیزه های سیاسی خود عبور شجاع الدوله را به حیث یک شخص سرشناش، با موجودیت تعداد زیاد محافظان و پهره دار ها چه در داخل خیمه و چه در خارج  خیمه و حضور خانواده مصاحبان دور خیمۀ امیر، محال میداند، ولی بر عکس ورود یک ایجنت انگلیس و کاملاً ناشناس ونا شناخته را با وجود تمام موانع فوق الذکر ممکن میداند.!!!!!!!!!!!!!!!

این را من (دبل اندیشی) نام میگذارم:

باید نکات ذیل را به داکتر کاظم گوشزد و تفهیم کرد:

یک – شجاع الدوله به حیث فراش باشی و عضو عالیمقام و مورد اعتماد در بار، میتوانست که تفنگچه را از قبل با خود حمل نموده و مجبوریتی نداشت که در نیمۀ شب از صفوف سه هزار محافظ بیرون و داخل خیمه بگذرد و بعد از کشتن امیر، با طیب خاطر بیرون رود.

دو – گیریم که شجاع الدوله درآن هنگام شب از بیرون خود را به خیمه رسانیده باشد، به دلیل اینکه او یک شخص سرناش و مورد اعتماد امیر بود و تمام عساکر به شمول خانواده مصاحبان او را میشناخت، اصلاً مشکلی در میان دیده نمیشود.

در مورد خانواده مصاحبان باید گفت که حزب سری دربار مشتمل بود بر شجاع الدوله، امان الله خان، نایب السطنه نصرالله خان و سپه سالار نادرخان و غیره که همۀ شان  در پلان قتل امیر تعهد مشترک داشتند و وقتیکه شجاع الدوله امیر را در خیمه اش به قتل میرساند و علی رضا خان او را دستگیر میکند افسر عالی رتبه که به زعم داکتر کاظم است همانا سپه سالار نادر خان او را به سیلی میزند، متکی است برتفاهم قبلی نادر خان به حیث عضو سری دربار.

داکتر کاظم در حالیکه قتل امیر حبیب الله خان را توسط شخص جمهوری خواه و بد بین سلطنت مانند شجاع الدله با دلایل ضعیف تکذیب میکند، قتل امیر را توسط یک نفر ناشناس و کاملاً بیگانه یعنی مصطفی صغیربا حدسیات و استنباطات غیر منطقی با چنین الفاظ و کلمات، محتمل و ممکن میداند و ادعا دارد:

«در ارتباط با قتل امیر حبیب الله خان باید گفت: جای شکی نیست که بدون دست داشتن یک عده درباریان [کدام درباریان و روی کدام انگیزۀ مشترک؟] حادثه قتل امیر با وجود هزاران نفر محافظ بیرون و داخل خیمه که در اطراف خیمۀ امیر حلقه زده بودند، آمدن قاتل از بیرون و بعد فرارآن بدون مشکل از امکان بعید به نظر میرسد، و اما شخصی مثل مصطفی صغیر و کمک عده ای از درباریان [مانند کها؟] به سهولت در داخل خیمه رهنمایی شده و بعد از قتل هم چنان زمینۀ فرار او مساعد شده باشد، نا ممکن نمیباشد.»

داکتر کاظم گفته نمیتواند که کدام درباریان؟

آیا این درباریان قبلاً با دولت انگلیس در زمینۀ قتل امیر توسط مصطفی صغیر مفاهمه نموده بودند؟

با کدام ذوات انگلیس و در کدام محل؟

متکی به کدام سند و تمسک و شهادت شهود؟

آیا این درباریان مصطفی صغیر را بیرون از صفوف چند هزار نفری تا درون خیمه و بعد از قتل امیر تا بیرون از صفوف چند هزار نفری اسکورت نمودند؟

و چطور علی رضا شاه که در دهن خیمه امیراستاده بود، مصطفی صغیر و هیئت معیتی شان را ندید؟

مگرانگلیس ها تمام این قوای محافظ را غذای سکر آور خورانده بود و همه در حالت نشه و خواب قرار داشتند؟

این خیال است و محال است و جنون

داکتر کاظم فکر میکند، قادر است با طرز منطق سوفسطایی خود مردم را احمق سازد.

در پاراگراف دیگری از شاغلی ارسلا از قول غبار روایت شده که :«مصطفی صغیر توسط انگلیس ها به سن ده سالگی از هند به انگلستان فرستاده شد، موصوف تحصیلات عالی خود را در پوهنتون (آکسفورد) ختم نموده و کذا دوکتورای خود را از پوهنتون (هایدلبرگ جرمنی) بدست آورد.

مصطفی صغیر منصوب به یکی از خانواده های ثروتمند (بنارس) هندوستان بود.»

اگر روایت غبار در مورد مصطفی صغیر واقعیت داشته باشد، چطور ممکن است دولت انگلیس بر همچو فرد غیر عادی و صاحب استعداد کم نظیر و مربوط به یک خاندان بزرگ و ثروتمند بنارس هندوستان، سرمایه گذاری کند که از او صرف به یک جانی و قاتل مسلکی استفاده کند؟

منطقاً باید از همچو شخصی به مثابه محمد علی جناح و یا هم لارنس، شاه بی تاج عرب استفاده میشد، و چطور ممکن است همچو فرد مستعد و دانشمند و صاحب دوکتورا، تن در دهد که از او به حیث یک قاتل و جانی حرفوی استفاده شود، بدین وصف، تنها ذوات لایعقل و لا یشعری به همچو روایات و افسانه های فاقد منطق باور خواهند نمود.

سردارعزیز خان را یک چوکرۀ امان الله خان و ملکه علیا حضرت، مادر امان الله خان به شهادت رساند، و غازی محمد نادر خان را یک بچۀ هزاره که از طرف خاندان غلام نبی خان چرخی و احیاناً مقامات شوروی، شست و شوی دماغی شده بود به قتل رساند، اگر احمق شویم و این فرض محال را قبول کنیم که دولت انگلیس پلان احمقانۀ قتل امیر حبیب الله خان را رویدست گرفته بود برای دولت انگلیس مشکل نبود که یک شخصی مانند عبدالخالق هزاره و یک مجرم بی باک مانند بچۀ سقو را پیدا کند و حبیب الله خان را مانند اعلیحضرت محمد نادر خان غازی در روز روشن به قتل برساند.

ولی مهمتر از همه اینکه ادعای داکتر کاظم مبنی بر اینکه میرغلام محمد غبار، ادعای دست داشتن امان الله خان را در قتل پدرش مبتنی بر افواهات مردم در کابل و جلال آباد ساخته است، طفره روی از یک واقعیت مسلم است، با این توضیح:

یک- غبار به همان سویۀ که داکتر کاظم به سردار داؤد خان ارادت دارد، از اردادتمندان شاه امان الله است، کذا غبار به همان پیمانه که داکتر کاظم منتقد بزرگ غازی نادر خان است، به مراتب بیشتر ازغازی نادر خان نفرت دارد.

لذا تصور تخریب شخصیت شاه امان الله توسط غبار یک تصور طفلانه است، نظر تاریخی غبار نه اتهام است و ته تخریب، بلکه متکی بر واقعیت مسلم و انکار نا پذیر است، بدین توضیح:

دو- غبار به صراحت از اعتراف شجاع الدوله غوربندی، زمانیکه غبار در نزد  شجاع الدوله والی هرات، مسئول امور مطبوعاتی و نشرات بود، شجاع الدوله شخصاً به غبار اعتراف کرده بود، که امیر حبیب الله خان را شخص وی کشته است.

از این اعتراف صریح شجاع الدوله به مورخ غبار که به حیث یک مورخ مو شگاف و ورزیده ، بهتر از هر کس دیگر منجمله داکتر کاظم و مورخ سیستانی، به حیث ناظر واقعات آنوقت اطلاع و وقوف کامل داشت، روایت مستندی است به مثابه نوشته های سنگ هفت قلم گازرگاه هرات.

لذا و چرا روی کدام دلایل تاریخی داکتر کاظم و مورخ سیستانی، همین روایت صریح و مستند غبار را معیار قضاوت و حقیقت قتل امیر امیر حبیبب الله خان قرار نمیدهند و به افسانۀ یک مخبر و جاسوس انگلیس، انهم در مملکت ترکیۀ دورۀ اتاتورک، به سطح حدیث قدسی مینگرند، چنین به نظر میرسد که در خمیر داکتر کاظم و سیستانی سیاست باز، موی وجود دارد.

داکتر کاظم مینویسد:«در باره اینکه امان الله خان و سردار نصرالله خان رابطه مؤدت خود را [مؤدت نه، بلکه تعهد قتل امیر] در حاشیۀ قرآن کریم امضا کرده باشند، دقیقاً معلوم نیست، طوریکه غبار نیز آنرا از قول کسی آورده است.

درین جا سؤال پیدا میشود که با نزدیکی علیا حضرت و سردار نصرالله خان و نیز روابط دوستانه امان الله خان با سردار نصرالله خان در زمان حیات امیر، چه ضرورتی بود که آنها تعهد خود را درج در حاشیه قرآن مجید نمایند؟

ایا بر همدیگر بی اعتماد بودند؟

اگر چنین پیمانی در قرآن مجید شده باشد و ان نزد نصرالله خان در جلال آباد بوده باشد، چرا نصرالله خان آن را به حیث یک سندبرای قبول امارت خود [قبول امارت نه، بلکه تعهد از بین بردن امیر حبیب الله خان] به رخ امان الله خان نکشید و آن آنرا مؤید ادعای بیعت قبلی امان الله خان برامارت خود نکرد؟»

جواب این قلم: چنین به نظر میرسد که داکتر کاظم به مقتضای طبیعت و شامۀ سیاسی اش، در قسمت انتخاب کلمات مانند استعمال کلمۀ (مؤدت به عوض تعهد) و ( قبول امارت به عوض از بین بردن امیر) از اصطلاح (لغمانی چل) استفاده به عمل آورده است، که ممکن برای ساده لوحان و بلی گویانی چون مورخ سیستانی قابل قبول باشد.

نکته اول و اساسی که در حاشیۀ قرآن مجید میان امان الله خان و نصرالله خان به حیث تعهد به امضاء رسیده است، همنوایی و تفاهم برای قتل برادر و پدر میان این دو تن است، نه مسئله جانشینی، زیرا تا زمانیکه امیر زنده باشد، مسئله جانشینی اصلاْ مطرح نمیګردد.

کذا مطابق به عرف و تعامل عنعنوی و باستانی، در تمام نظام های سلطنتی جهان، یکی از پسران پادشاه براریکه قدرت تکیه میزند، ممکن این جاه نشینی، به اساس وصیت پادشاه و یا هم در نتیجۀ رقابت میان ورثۀ پادشاه باشد.

روابط بسیار دوستانه و مؤدت آمیز و حتی پدرانه میان کاکا و برادر زاده در همچو امر خطیر و توافق و تفاهم برای از بین بردن امیر، بدون تعهد در قرآن مجید، غیرممکن بلکه مستحیل است.

چون نصرالله خان به حیث یک شخص معتدل و نه مانند امان الله جاه طلب، درک نمود که چانس سلطنت وی در برابر امان الله خان، مساوی به صفر است، عاقلانه و عاملانه تصمیم گرفت از ادعای سلطنت خود گذشته و احساس مؤدت خود را با شاه جوان پر شور و انقلابی و عزم متین یعنی امان الله و کذا مادر بزرگوار شان حفظ کند.

تنها آدم احمقی به چنین دلیل خام کاظم که نصرالله خان باید به چنین کار مفتضح و دور از هرنوع منطق و عقل و شعور مبادرت میورزید، که نه اتها موجب رسوایی خود و تمام خانواده اش میگردید و درعین زمان به هیچصورت ضامن اعاده ادعای سلطنتش شده نمیتوانست.

داکتر کاظم در قسمت دیگری چنین (پورته) میکند:

اینکه گفته میشود: [ببخشید، این ادعای استاد تان و مورخ عالیمقام غبار است] « قتل امیر یک تصمیم انفرادی نبوده ، بلکه از سوی حزب سری درباربا مشورت رجال مؤثر دربار، به شمول نائب نصرالله خان السلطنه برادر امیر، عین الدوله یعنی امان الله خان پسر امیر، و سپه سالار محمد نادر خان و برادرانش و محمد ولی خان دروازی[ازبک بخارایی – پوپلزی] و شجاع الدوله خان غوربندی طرح و تطبیق شده است…»

جای شک نیست که قتل امیر یک توطئه دربار قبلاً پلان شده بود، ولو قتل بدست یک نفر صورت پذیرفته و اما درعقب آن دست های دیگر زمینه ساز این عمل بوده است.

[توضیح نکردید که کدام اراکین دربار؟

و کدام دست ها درعقب آن زمینه ساز این عمل بوده است؟]

چیزی که پای همه اشخاص فوق را در مجموع بنام «حزب سری دربار یک اندازه قابل سؤال است، زیرا اگر عمیقاً به ترکیب آنها از نظر ارتباط همفکری دیده شود دست کم سه جناح در آن مطرح میشود: یکی نصرالله خان با افکار محافظه کارانه و ضدیت با انگلیس، دیگر شاه امان الله و گروپ جوانان مترقی و ضد انگلیس[به شمول شجاع الدوله غور بندی] و سوم سپه سالار محمد نادر خان با افکار مترقی اما قلباً متمایل به انگلیس. [گفته اند تنها خداوند بر ضمایر آکاه است، الغیب و عندالله ]

چنانکه و قتی امیر حبیب الله بیطرفی افغانستان را در جنگ اعلام کرد، محمد نادر خان برعکس نظر اولی خود، حمایت خود را از نظر امیر ابراز نمود.»

استدلال داکتر کاظم در مورد، به پایه های چوبین استوار است، زیرا هدف بزرگ  این گروپ عبارت از حصول استرداد استقلال از دولت انگلیس است، تفاوتهای سلیقوی میان ذوات مذکور به هیچ صورت مانع هم فکری و اتحاد آهنین شان در زمینه شده نمیتواند.

محافظه کاری نصرالله خان به هیچصورت مانع ضدیت او با انگلیس و آرزوی استقلال افغانستان نیست، امان الله خان و شجاع الدوله و گروپ جوانان مترقی و ضد انگلیس محرک بزرگ و ستون فقرات حزب سری دربار و از بین بردن امیر به حیث سد بزرگ در راه توسل به این هدف بود، سپه سالار نادر خان نیز به حیث یک عنصر مترقی در جوار امان الله خان و گروپ جوانان قرار داشت.

در مورد تغییر نظر نادر خان به حمایت تصمیم بیطرفی امیر حبیب الله خان، نظر  داکتر کاظم که این تغییر نظر نادرخان، او را قلباً متمایل به انگلیس نشان میدهد، روی یک تصور و بد بینی و عقده حقارتش به نادر خان استوار است، نه یک بنیاد علمی و منطقی، زیرا:

زیرا هئیت های جرمن و ترک قادر به تضمین و جواب مثبت به شرایط مطروحۀ امیر نبودند و لذا امیر حبیب الله خان با فراستی که از پدر به ارث برده بود، نخواست مملکت بیچاره اش را که هم از نظر اقتصادی و هم از نظر حربی و فوجی یک کشور بسیار ضعیف و ناتوان بود، طعمۀ اتش یک جنگ جهانی سازد، که در نتیجه هم، پیشبینی امیر درست و معقول ثابت شد و مردم و تمام روشن فکران وقت شکر خدا را به عمل آوردند که افغانستان در مجمر همچو جنگ خانمان سوز مانند دانۀ سپندی دود نشد.

باید اذعان نمود که سپه سالار نادر خان یکی از چهره های نادر حربی و سیاسی تاریخ افغانستان است، و این تغییر نظر وی ثابت ساخت که اگر افغانستان شامل همچو جنگ بزرگ جهانی میشد نتیجۀ آن به جز فاجعه و مصیبت جبران نا پذیر برای افغانستان نمیبود، همچو استدلال چوبین و مغرضانه داکتر کاظم سیاست باز، تنها و تنها برای ذواتی که بیشتر به یک کرکتر کارتونی که به نام «ببولی – کله جنبانک» یاد میشود یعنی مورخ اعظم سیستانی مورد قبول باشد، نه برای کسانیکه قادر به درک عقده های سیاسی و مغرضانۀ داکتر کاظم باشد.

اینک یک مثال انکار نا پذیر تاریخی که ضدیت نادر خان را بالاتر و بهتر از همه هم قطرانش به شمول امان الله خان، در برابر استعمار انگلیس نشان میدهد، ذیلاً به عرض میرسد.

زمانیکه امان الله خان، پیشنهاد دولت انگلیس را در نتیجۀ فتوحات در جبهات جنوبی با وصف نا رضایتی صدراعظم عبدالقدوس خان، سپه سالار نادرخان و سران قومی وزیرستان مانند جرنیل یار محمد خان وزیری قبول میکند، سپه سالار طبق فرمان امان الله خان قوای خود را بیست مایل از خط سرحدی بیرون کشید، ولی به دلیل اهمیت ستراتیژیک پیوار که حمله به کابل از آنطریق به سهولت ممکن بود، از اجرای امر امان الله خان خود داری کرد، چنانچه ظفر حسین ایبک مینویسد:«سپه سالارنادرخان به امیر صاحب نامه ای فرستاد که در آن نوشته شده بود: به استثنای پیوار نیرو های افغانی از همه محاذ ها به فاصلۀ بیست مایل از سرحد عقب نشینی کردند، اما از پیوار یک قدم هم عقب نخواهد رفت.

اگر با وجود آن امیر صاحب به عقب نشینی نیروهای رزمی از پیوار اصرار دارند، او یعنی سپه سالار نادر خان این حکم را نمی پذیرد و نتیجۀ ننگین این عقب نشینی را نمی تواند بر ذمت خود گیرد، لذا ترجیح میدهد از عهده اش استعفاء دهد تا قوماندان دیگری بیاید و جای او را بگیرد و این حکم را عملی سازد.»

سپه سالار برای قناعت امیر یک وفد سه نفری را به شمول ظفرحسین ایبک وظیفه داد تا به کابل برود و موضوع را به امیر تشریح نامید، چنانکه ظفر حسین ایبک می نویسد:«روز سوم ما به به کابل رسیدیم و همان روز به حضور امیر صاحب باریاب شدیم … استحکام سنگر های پیوار را به امیر صاحب بیان کردیم … و عرض کردیم تا وقتی کوتل پیوار در دست ما باشد، انگریز هیچگاه از طریق خشکه نمیتواند بر کابل حمله کند و از حملات هوایی نباید بیم داشت.

اما اگر از از پایگاه پیوار نیرو های ما عقب نشینی کنند، اینکار یک اشتباه بزرگ نظامی خواهد بود، بنابران باید پیشنهاد انگریز ها در این ارتباط باید رد گردد…..(صفحه  188)

این بود یک سند غیر قابل انکار، عزم، شجاعت، تهور و تدبر یک رجل سیاسی و حربی قابل افتخار تاریخ افغانستان یعنی نادرخان بزرگ.

ولی داکتر کاظم مغرض و سیاست باز به جای اینکه بر همچو موقف شرافتمندانۀ نادر خان بزرگ ملیون مرحبا بگوید، صد سال بعد طفلانه میگوید که «این نگرانی سپه سالار بی مورد بود….»

باور دارم که اگر امان الله خان در موقف سپه سالارنادر خان و نادرخان در موقف شاه امان الله میبود، سید عبدالله کاظم حتماً میگفت که نادر شاه چون دردل طرفدار انگلیس بود پیشنهاد امان الله خان قوماندان جبهات جنوبی را قبول نکرد.

شاید تصمیم شاه امان الله که پیشنهاد انگلیس را قبول کرد، به خیرافغانستان تمام شده باشد، ولی امان الله خان که هرگز ترس عظیم و واهمۀ کابلیان و خودش را از بمبارد طیارات انگلیس، فراموش کرده نمیتوانست، چنانکه خود امان الله خان با گفتن «جهاز راغی – جهاز راغی» در زیر زمینی قصر خود پنهان گردید، در تصمیم قبولی متارکه بی تأثیر نبوده است.

طوریکه قبلاً تذکررفت، داکتر کاظم اختلافات سلیقوی را در در میان اعضاء حزب سری دربار، میان نصرالله خان و امان الله خان و جوانان مترقی و نادرخان دلیل عدم اتحاد فکری و گرفتن تصمیم مشترک مبنی بر از بین بردن امیر و دستیابی به استرداد استقلال میداند ولی جناب شان فراموش کرده اند که در دوران حیات ما، سردار صاحب محمد داؤد خان که یک ناسیونالیست بزرگ و شخصیت آزاادی خواه بود برای از بین بردن اعلیحضرت محمد ظاهر شاه و نظام سلطنتی که سردار خود عضو برجسته و پروردۀ آن نظام بود با دشمنان ملت و مملکت و نوامیس ملی یعنی گروه های خلقی و پرچمی و ستمی به منظور تدویر یک کودتای ضد ملی با تمام ایشان تعهد به عمل نیاورد؟

در حالیکه اختلافات سلیقوی میان نصرالله خان و امان الله خان و نادر خان در مقام مقایسه، با همچو تضاد ها و اختلافات ایدیولوزیک سردار با گروه های متذکره، اصلاً قابل مقایسه نیست؟

سید عبدالله کاظم سیاست باز در مورد اینکه چرا کنډک مشرعلی رضا شاه از افشاء نام و هویت قاتل و آمرعالی رتبه اباء ورزیده و در نتیجۀ سکوتش به صورت ظالمانه و ضد اسلامی و ضد شریعت اسلامی اعدام میگردد، طفره رفته و به سفسطه پرداخاته است، در حالیکه اعتراف علی رضا خان، در واقعیت امر، به معنی معرفی کردن شخص امان الله خان به حیث قاتل بود.

گرچه به ارتباط نوشته های داکتر کاظم در مورد قتل امیرو دست ملکه، مطالب زیادی دیگری قابل توضیح وجود دارد که متاسفانه نظر به تکالیف صحی، همین مختصر اکتفاء نموده و حق قضاوت عادلانه را به ذوات واقع بین و حقیقت جوی واگذار میشوم.

این رباعی پر مغز علامه داکتر اقبال در مورد ذواتی مانند داکتر کاظم و ذوات مغرض صدق میکند:

فلسفی را با سیاست دان به یک میزان مسنج

چشم آن خورشید کوری، دیدۀ این بی نمی

آن تراشد قول حق را حجت نا استوار

وین تراشد قول باطل را دلیل محکمی

از اغلاط و نارسایی های املایی و انشایی، طالب معذرتم

یوه څرګندونه: ګرانو وطنوالو، زه دیوه کال راپدیخوا، د سرطان د مهلک مرض او د عضلاتو او مفاصلو در دوردونه سره ډغری وهم، د بلی خوا ماته د پخوا به څیر د اوږدو مضامینو د لیکلو حوصله نده پاتی، خو ما د خپل ضمیر سره لوړه کړی ده چی د حق ویلو او د حقایقو د احقاق پلوی به کوم.

پورتنی لیکه د همداسی لوړی او هوډ په رڼا کی لیکل شویده، او دا ممکن زما وروستۍ نسبتاْ اوږده لیکنه وی.

پر مخ مو د دنیا او مافیها ګلونه

 

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

DNB Bank AC # 0530 2294668 :د دعوت بانکي پته 
 NO15 0530 2294 668: له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب
Vipps: #557320 : د ویپس شمېره 

  Donate Here

د دعوت رسنیز مرکز ملاتړ وکړئ
له موږ سره د مرستې همدا وخت دی. هره مرسته، که لږه وي یا ډیره، زموږ رسنیز کارونه او هڅې پیاوړی کوي، زموږ راتلونکی ساتي او زموږ د لا ښه خدمت زمینه برابروي. د دعوت رسنیز مرکز سره د لږ تر لږه $/10 ډالر یا په ډیرې مرستې کولو ملاتړ وکړئ. دا ستاسو یوازې یوه دقیقه وخت نیسي. او هم کولی شئ هره میاشت له موږ سره منظمه مرسته وکړئ. مننه

د دعوت بانکي پتهDNB Bank AC # 0530 2294668 :
له ناروې بهر د نړیوالو تادیاتو حساب: NO15 0530 2294 668
د ویپس شمېره Vipps: #557320 :

Support Dawat Media Center

If there were ever a time to join us, it is now. Every contribution, however big or small, powers our journalism and sustains our future. Support the Dawat Media Center from as little as $/€10 – it only takes a minute. If you can, please consider supporting us with a regular amount each month. Thank you
DNB Bank AC # 0530 2294668
Account for international payments: NO15 0530 2294 668
Vipps: #557320

Comments are closed.