Browsing Category
					
		
		کلتور و ادب
چرا باید اثار ادبي بخوانیم
					معمولآ وقتی ما از یک سفر دورن کشوری(ولایتی) و یاهم خارجی بر می گردیم، خیلی علاقه و هیجان داریم تا درباره رخ داد های سفر خویش به اعضای فامیل و دوستان مان قصه کنیم . از مکان های…				
						تاریخچه مختصر هشت مارچ و دیدګاه من
					در همشتمین روز ماه مارچ سال 1857 زنان كارگر كارخانههای نخریسی شهر شیكاگو در اعتراض به شرایط نامناسب و غیرانسانی كار به جادهها ریختند. خواستههای آنها روزی 10 ساعت كار،…				
						حکومت شش ماه
					رادیو داشت از چهار ماه شدن دولت کنونی خبر میداد. سخنان مادر احمد در ذهنم انعکاس کرد که از زبان شوهرش نقل مینمود: این دولت ماندنی است و خدا میداند چی روزهای را ببینیم. اما…				
						طنز با یک پیام در اقتفای این شعرِ قاآنی
					سید عبید الله نادر
طنز با یک پیام در اقتفای این شعرِ قاآنی
خیزید و یک دو ساغرِ صهبا بیاورید
ساغر کم است، یک دوسه مینا بیاورید
خیزید و یک دو کاســـه ئی ، شــوربا…				
						یک روزگدایی
					از فقر مینویسم با دستان خالی
همیشه درد و رنج ناشی از فقر و تنگدستی مرا رنجور ساخته است، از اینرو خواستم یکروز را به عنوان یکی از گدایان زندگی کنم و دنیای پر غم و غصه آنها را…				
						محصلین شوخِ که پروفیسور را روانه دارالمجانین ساخت
					محصلین شوخ چطور پروفیسر را روانه دارالمجانین ساختند؟🎩
گویند سال ها قبل از بدبختی چهار دههٔ اخیر، یک استاد پوهنتون بعد از ختم تحصیلات عالی در یک کشور غربی بوطن برگشته و از اینکه…				
						از کار برګشتم
					سر کوچهای که به خانهمان منتهی می شد از ماشین پیاده شدم و بیدرنگ به سمتخانهحرکت کردم.
همینطور بیحال از کوچهمیگذشتم که گربهای بطور بسیار عجيبی از کنارمجستزد.
فکر کردم…				
						سرو آزاد
					زنده گی با چهره هایش: زشت و زیبا؛ بگذرد
موج شادی، موج غم؛ چون موج دریا بگذرد
روز هایش آفتابی یا گهی ابری و تار
گه به گرما گه به سرما؛ از سر ما بگذرد
زخم اگر بردل رسد یا برجگر…				
						گذشت روزگار (داستان کوتاه)
					پدرم بعد از مدتی زیادی چپن ره دار سبز و کلاه  قرقلی اش را پوشیده بود که در زیر چراغهای  رنگه منطقه ی جشن و چمن حضوری به او شکو و جلال خاص داده بود. پدر ندرتاً این لباسش را میپوشید،…				
						از اینجا تا شمالی کار دارم -داستان کوتاه
					دریور بس پنجالی نارنجی رنگ، که روی تخت سماوار نشسته بود،  از آخرین پیاله چایش شمه را تکاند و آنرا در کنار چاینک در پتنوس آهنی گذاشت،  نسواری در پشت لب زیرین دهانش انداخت،  بعداً…				
						