داستان کوتاه اولین اعتراف
همهٔ مشکلات از وقتی شروع شد که پدربزرگم مرد و مادربزرگم-مادر پدرم-برای زندگی به خانهٔ ما آمد. روابط در یک خانه در بهترین حالت دیوانهکننده است و برای بدتر شدن اوضاع، مادربزرگ من واقعا پیرزنی دهاتی و عتیقه بود و کاملا نامناسب برای زندگی در…