Browsing Tag

صفیه میلاد

بحران آب‌های زیرزمینی در افغانستان

بحران آب‌های زیرزمینی در افغانستان – واقعیتی که به‌زودی همهٔ ما را درگیر می‌کند افغانستان امروز با یکی از شدیدترین بحران‌های محیط‌زیستی منطقه روبه‌رو شده است: کاهش سریع و خطرناک آب‌های زیرزمینی. این بحران فقط محدود به یک ولایت نیست؛…

چرا؟

چرا گرفته چُنان لرزه دست و پایت را؟! بگو به عاشق دلتنگ، ماجرایت را چرا نگاه تو از من رمیده این‌گونه؟ کسی مگر بربوده‌ست شوق‌هایت را؟ به جای گریه، نگاهی به اشک‌هایم کن ببین که برده غمم شوق خنده‌هایت را! نگاه کن که از این…

من

من موج بودم برآمده از بی‌کرانه‌ی دریا نه نام داشتم نه ساحل نه مرز رفتم میان شب‌های لرزان آب در گودی خاموشی ماه آهسته…

زخم نمک‌خورده‌

پس از این زخم نمک‌خورده‌ی بی‌درمانم باز هم گرم توام، با غم تو هم‌جانم ماه اگر در دل شب، تاب ندارد، من هم با تو در روشنی چشم شبت حیرانم رفته‌ای، آمدنت باز نفس می‌گیرد تا که در زلزله‌ی عشق تو بی‌سامانم مثل عطری که پس از یک…

من

من دیگر آن دختر چشم‌به‌راه نیستم... نه دستی می‌خواهم که نجاتم دهد نه شانه‌یی برای ریختن اشک‌هایم من خودم را فهمیده‌ام با زخم با زمزمه با آینه‌هایی که سال‌ها سکوت مرا قاب کردند مردی دیگر در نگاهم نمی‌درخشد نه از خشم بلکه از…

!مادر

مادر! ترا هر شب میان خواب‌های سوخته ام از اسمان های دور می‌آورم به خانه‌ ! با دامنی پر از گندم با چشم‌های روشن باران تا هر شب در آینه‌ی مهتاب از راه می‌رسی روبرویم با سبدی از بوسه‌های رسیده! می‌نشینی کنارم دست می‌کشی بر…

چرا؟

چرا گرفته چُنان لرزه دست و پایت را؟! بگو به عاشق دلتنگ، ماجرایت را چرا نگاه تو از من رمیده این‌گونه؟ کسی مگر بربوده‌ست شوق‌هایت را؟ به جای گریه، نگاهی به اشک‌هایم کن ببین که برده غمم شوق خنده‌هایت را! نگاه کن که از این…

زن

مگذار که دیوار به دیوار بماند! این بغض نباید به دل زار بماند! برخیز! اگر عشق، خدای تو نباشد این خاک چرا در تب تکرار بماند؟ گیسوت به رویای جهان ریشه دواند رزمنده‌ی این خطه‌ی بیمار بماند! دیروز تو را سوخت، ولی خاک…

دل باران

آمدی از دل باران، خبر از عید بیاری با نفس‌های گل‌افشان، گل امید بیاری پشت هر پنجره، خورشید تو را می‌طلبد هی! تا تو با خنده‌ی سرسبز، شب دید بیاری سبزه در دست، ز هر کوچه تبسم‌زده آیی تا برای من حیرت‌زده وادید بیاری این…

تو باران باش

تو باران باش و مرا با خود به رودخانه‌ای ببر که به دریا می‌رسد آرزو داشتم با بال‌های خیس پروازم بر فراز ساحلی گمشده آرام بگیرم به آغوش دریا سفر کنم و قلب تو را چون قایقی نیلگون روی آب بنشانم دلم می‌خواهد ماهی کوچکی…